۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

آیا ما آماده-یِ دگرگونی هَستیم؟ بخش سوم

دوشنبه‏، 2010‏/03‏/15

نُسکِ پارسیک

خودرهاگران

چکیده:


همبودگاه [جامعه-یِ] ایران زیر فشار و هَنایش [تأثیر] سه دهه خودکامگی به سراشیب فرخویی [اخلاقی] افتاده است. یکی از نشانه هایِ این فروپاشی فرخویی [اخلاقی] برخوردِ نامردمی است که همبودگاه با دژخویان [معتادان] به مواد مَدیان [مخدر] میکند. برای نمونه روش هایِ خُوباز [ترک عتیاد] که به نام روش های «سگ درمانی، زنجیر درمانی و کتک درمانی در همبودگاه پذیرفته شده و بکارگرفته میشوند، نمودی از این فروپاشی فرخویی [اخلاقی] همبودگاه ای است که در آن ارزش های آدمیک [انسانی] فراموش شده اند. میلیون ها ایرانی که در جنبش کنونی خاموش مانده اند، بادپروایی شان را [بیتفاوتی شان] در برابر ستم و جَنوری هایی [جنایت هایی] که حکومت میکند و آنها تماشاگرش هَستند، در دستگاه خودساخته-ی هوش شان می اُوزوارند [توجیه میکنند]، دستگاهی که تنها در یک ساختار خودکامه میتواند به چنین زبردستی برسد.

http://www.youtube.com/watch?v=Y24Kyy3gIjs

سرآغاز:

اگر سامه هایِ هََنجُمَنی-ترازداریک [شرایط اجتمایی-اقتصادی] برای یک پیکش هَنجُمَنی [انفجار اجتمایی] فراهم باشند ولی این رویداد انجام نگیرد، ما باید که از خودمان پرسش کنیم که چرا؟ و این «چرایی» نباید که ما را شش ماه یا دوسال سرگرم پرداختن به جنبه های کلان و جنبه-یِ ساختاری، و نقش پراسنجه هایِ [پارامتر هایِ] ترازداریک-هَنجُمَنی [اقتصادی-اجتمایی] یا ناگُزیری [جبری] کند، در هالیکه آن بخش از پُرسمان را که به نیروی درونی، هوش و نیروی روانی آدم ها پیوند دارد، فراموش کنیم، به زبان دیگر آن نیروهایی که باید در پایان شوه [سبب] برخاستن آدم ها در برابر فشارهایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] شوند.
برای نمونه گزارش میرسد که شمار دژخوی ها [معتادین] به اندازه ای زیاد شده است که هتا کار به مَهِستان [مجلس] هم کشیده شده است که میخواهند یک رَستَکنامه [ لایحه قانونی] در این پیوند به مَهِستان [مجلس] ببرند تا ببینند که با این گرفتاری چه کار کنند؟ همکنون نگاهی به درون همبودگاه [جامعه] بیاندازیم تا ببینیم که در آنجا چه میگذرد؟ در درون همبودگاه [جامعه]، خویگیری [اعتیاد] به اندازه ای زیاد شده است، که به یک گرفتاریِ همبودگاهی فراروییده است. و دولت نیز در زمینه-یِ زُدودن آن هیچ کمکی نمیکند. من بارها در گفتار هایم بازگو کرده ام که پخش مواد مَدیان [مخدر] در ایران در دستِ سپاه پاسدارن است؛ هم از روزنِ سودآوری مادی، و هم از اینرو که حکومت اسلامی برتری خودش را در این می بیند که چندین میلیون تن بدنبال بدست آوردن مواد مَدیان [مخدر] باشند تا بدست آوردن مواد تَرَکَنده [منفجره]، برای نمونه؛ یا اینکه بخواهند برای سامانه-یِ جمهوری اسلامی پَژمَرگ [خطر] آفرینی کنند. بنابراین حکومتِ اسلامی نیکخواهی [صلاح کار] خودش را در این می بیند که به مردم مواد مَدیانِ [مخدر] ارزان بدهد که نرخ آن از بهایِ نان نیز ارزان تر باشد، تا مردم بتوانند این ماده را آسان بدست آورند و بگُسارند [مصرف کنند]، ولی به حکومت کاری نداشته باشند.
از آنجا که داتواری [حاکمیت] دیگر در این زمینه دلسوزی نمیکند و دیگر به این گرفتاری نمی پردازد و هتا دارد به آن هم دامن میزند، خودِ همبودگاه [جامعه] دستبکار شده است تا کاری بکند. خوب همبودگاه [جامعه] چکار میتواند بکند؟ با رویکرد [توجه] به تراز فرهنگی، و پسرویِ بُزرگ فرهنگی-هَنجُمَنی [اجتمایی]، که به شوند [علت] آن، ارزش آدم، ارزش فرد، ارج و آزَرمِش آدم از میان رفته و پایمال شده است، و این شوربختانه یک راستینگی [واقعیت] روزمره شده است، راهکاری که مردم به آن رسیده اند بدینسان است که برای نمونه یک جناب سرهنگ بازنشسته که میخواهد پولی را هم در بیاورد، خانه ای را دست و پا کرده که چهار تا اتاق هم دارد، و نام آن را هم گذاشته است «کانون خوباز» [کانون ترک اعتیاد]، از هرکس هم که برای درمان به آنجا میرود، ماهی سد تا دویست هزار تومن میگیرند. درمان آدم دژخوی [معتاد] بدینگونه است که کمک یاران در این کانون هایِ ترکِ اعتیاد آدم دژخوی [معتاد] را به غل زنجیر میکشند و در اتاقی در بند میکنند، و شبانه روز هم یک بار خوراک بخور و نمیری هم به او میدهند. و اگر آن بیمار دژخوی [معتاد] هم زمانی زیر فشارهایی که برایِ خُوباز [ترک اعتیاد] بوجود میآیند، فریادی هم بکشد، این کمک یارانِ «کانونِ خوباز [کانونِ ترک اعتیاد] بجان او میافتند و به او آسیب بدنی میزنند تا خاموش شود. به این روش ها، روش هایِ کتک درمانی، سگ درمانی و زنجیر درمانی میگویند. این روش خُوباز [ترک اعتیاد] یک نماد [سمبل] هست. این پدیده که بر آن «روش خُوباز» [«روش ترک اعتیاد»] نام گذاشته اند، یک نمودی است از پسروی همبودگاه و فروپاشی هَنجُمَنی [اجتمایی]. ولی بدست چه کسی؟ بدست خود افرادِ همبودگاه؛ نه اینکه این افرادی که چنین کانون هایِ خُوباز [ترک اعتیاد] را میگردانند، گُناهکار باشند، آنها چاره و گُزینش دیگری ندارند. رژیم دارای چند کانونِ بهزیستی است که در آن مواد مَدیان [مخدر] هم داد و ستد میشوند، که آنها نیز پر از بیماران دژخوی [معتاد] هَستند؛ میلیون ها تن در خیابان ها مانده اند، میلیون ها تن هُستند که آرزو دارند که فرزندانشان را در این کانون ها بخُوبازند [ترک اعتیاد دهند]. پدر و مادرهایی هستند که دوست دارند تا با رفتن به کانون هایِ خُوباز [ترک اعتیاد] بهبودی بیابند و فرزندانشان رها شوند. خوب، آنها به کجا روند؟ جایی نیست، بنابراین برخی از کسان، این نیاز همبودگاهی را به یک بازار واگردانده اند، بدینگونه که بیماران را به غل و زنجیر میکشند، کتک میزنیم، هزار و یک دشنام هم به آنها میدهند، پست ترین و بدترین رفتار را هم با آنها میکنند، تا بیماران دژخوی [معتاد]، خویگیری [اعتیاد] را فروگزارند. و همبودگاه این روش را پذیرفته است. و همکنون هزاران هزار تن از مردم دارند بدنبال این روش ها میروند، پول میدهند تا بتوانند بگفته-یِ خودشان از شر خویگیری [اعتیاد] رها شوند. خوب این پدیده یک نمودی است از فروپاشی فرخویی [اخلاقی] یک همبودگاه که برای سه دهه است گرفتار خودکامگی شده است و به فرنود هایی [دلیل هایی] که میخواهیم آن ها را در این گفتاوردها بشکافیم، نمیتواند خودش را از چنگ خودکامگی رها سازد، ولی نشانه هایِ فرودِش ِفرخویی [سقوط اخلاقی] را میتوانیم آهسته آهسته تماشا کنیم.
9 سال پیش من در نوشتاری به این گرفتاری، پرداختم، و در باره-یِ آنچه که به از خودبیخود شدنِ [مسخ شدن] بخشی از همبودگاهِ [جامعه-یِ] ما برمیگردد نوشتم؛ اینکه حکومت اسلامی بخودش پروانه میدهد که برای گوشمالی دادن زندانی، او را در بشکه گُه فروکند و دربیاورد. این رفتار ِحکومت انگیزه ای بود که من نوشتن یک سری از نوشتارها را در این زمینه بیآغازم. به زبان دیگر من نتوانستم به نام یک ایرانی در برابر این چنین رفتاری با یک هم میهن و همزادِ خودم شکیبایی کُنم. من آن نوشتار را بیرون دادم تا بگویم: «مردم ایران! باید که بخودتان تکانی بدهید. این گونه رفتارها شایسته-یِ آدم ها نیست». و همکنون پس از 9 سال این پدیده دارد خودش را کم یا بیش در جا هایِ دیگر نشان میدهد.
زمانی که شما می بینید که باور های ژرفِ ژاژپنداری [خرافه ای] و دینی در جوانی که دارد با شما گفتگو میکند رخنه کرده است بگونه ایکه از پنج تا گفته ای که به میان میآورد 4 تای آن «انشا الله» است، به این آرش [معنی] است که او نتوانسته است که در فرایندِ هَنجُمَنی [اجتمایی] و فرهیخته شدن، به خودباوری و «فرد» شدن برسد، هتا زمانی هم که او رفته است و گواهینامه-یِ لیسانس و بلایِ لیسانس هم از دانشگاه گرفته است. اکنون این گفته به این چَم [معنی] نیست که همه-یِ جوانان و دانشجویان بدینگونه رفتار میکنند. ولی میخواهم بگویم که اینگونه کاستی ها نیز هستند. هنگامیکه آدم با بسیاری از ایرانیان در باره-یِ رویداده هایی که در درازای این هشت ماه نه ماه گذشته پیشآمده اند، گفتگو میکند، می بیند که آنها برای خودشان یک دستگاه های روانی ساخته اند تا بتوانند بگونه ای بی کُنشی، بادپروایی [بیتفاوتی] و نبودنشان را در چنین جنبشی برای شما که در برونمرز هَستید، به اُوزوارند [توجیه کنند]، هرگز باور کردنی نیست، چرا؟ چونکه آدم از خودش میپرسد که هوش آنها تا چه اندازه باید پیچیده شده باشد که بتواند در برابر نهاده هایِ [امور] آشکار [بدیهی]، اینچنین بادپروا [بیتفاوت] باشد. برای نمونه آنها می بینند که دارند در خیابانها جوانان را میکشند، ولی آنها فرانمود [توضیح] خوبی دارند که بتوانند درخانه ماندنِ شان را با در و پنجره-یِ بسته، به اُوزوارند [توجیه کنند]، و پذیرا نشان دهند، که آنها هرچند که میدانستند که آن جوانی که دارد جان میدهد، هم شهروند، همزاد و هم میهن آنها است؛ و همچنین هم آینده و هم سرنوشت آنهاست. همچنین آنها میدانند که در تنگدستی، بدبختی، و بیچارگی زندگی میکنند، و میدانند که به آنها هم دارد هزاران بی ارجی و خوارداشت میشود، ولی برای اینکه از این ترس فرار کُنند، و نروند دلاوری کنند و پَژمَرگ [خطر] را بپذیرند، تا از آن هم میهنی که از آن گامه گذر کرده و آمده است تا جانش را بدهد، کتک میخورد، مبارزه میکند، پشتیبانی کنند؛ ولی آماده هَستند که 10 تسو [ساعت] دستکم دستگاهِ واکاوی [تحلیلی] و اُوزوارش [توجیه] برای شما بچینند تا روشنگری کنند که چرا آنها نمیبایست که برفتند.
در اینجا من نمی خواهم کسی را دادرسی کنم، ولی هنگامیکه شما این چنین چیزی را میشنوید، درمیبابید که اگر این سامه هایِ پذیرانده شده [شرایط تحمیلی]، خودکامگی و ترس و فشار و هراس نبودند، نمیتوانست این چنین دستگاهِ هوشیاری در فرد ساخته شود، که امروز این دستگاه هوش در فرد به اندازه ای زبردستی پیدا کرده باشد که آدم بگوید که:« میدانستم که آن جوان داشت کشته میشد ولی من نمیتوانستم که بروم، و نمیبایست که میرفتم». اکنون به انگاریم که این پدیده نه در باره-یِ یک تن یا دو تن، ونکه [بلکه] در مورد میلیون ها تن درست باشد؛ بویژه در موردِ آن چند میلیونی که در درازای این جنبش خاموش مانده اند. هم میهنان گرامی، هنگامیکه داریم در باره-یِ یک همبودگاهِ 70 میلیونی سُخن میگویم، به این چم [معنی] است که داریم در باره یک پدیده-یِ هَنجُمَنی [اجتمایی] گفتگو میکنیم؛ داریم در باره-یِ پدیده ای گفتگو میکنیم که این راستینگی [واقعیت] در آن به یک، دو، سه یا سد تن کرانمند [محدود] نیمشود، این یک گُفتاورد در باره-یِ یک پدیده گسترده است. به همین فرنود [دلیل] ما باید که هوشیاری خود را بکار بگیریم تا بتوانیم فرنود ها [دلیل ها]، ریشه ها و شوندهای [علت های] این پدیده را جستجو کنیم.
اکنون پروانه بدهید تا ما به سراغ این نهاده [موضوع] برویم، و به آن بخش از همبودگاه [جامعه] بپردازیم که دچار این دیگرگونی ناخواسته [استحاله] شده است؛ به این بخش از همبودگاه [جامعه] بپرداریم که تنگدستی مادی، فشار خودکامگی، و خیلی چیزهای دیگر، آن را دچار تنگدستی فرهنگی کرده است. ولی یک دم [لحظه] بیایم به این سوی، بیایم و به آن گفتار هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] بپردازیم و آن بخش هایی از همبودگاهِ ایران را درنگر بگیریم که زیر فشار این سامه ها [شرایط] نبوده اند؛ برای نمونه دو، سه یا پنج میلیون ایرانی در برونمرز؛ خیلی دل انگیز است که بدانیم که چه رویدادی پیش آمده است که این دو میلیون تنی که برخی از آنها میان 10 سال تا 30 سال است که از ایران بیرون آمده اند، و تا اندازه-یِ فراوانی، آن فشارها را هم فراموش کرده اند، و در یک همبودگاه ای [جامعه ای] زندگی میکنند که در آن کم و بیش سامه هایِ [شرایطِ] پذیرا و گوارایی را در خودش دارد، چرا ایرانیان با اینهمه، در برابر آنچه که دارد در همبودگاهِ درونمرزی ایران میگذرد، بادپروا [بی اعتنا] هستند؟

http://www.youtube.com/watch?v=Y24Kyy3gIjs


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر