۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

واکاوی ای بر 22 بهمن 1388


کورش عرفانی

چکیده:

یکی از پرسش هایِ بُنیادین این است که چرا با آنکه نِهِشتِ (وضعیت) همبودگاهی و ترازداریک (اقتصادی) به اندازه ای ناگوار است که توانسته است به ناخرسندی هایِ همگانی دامن بزند، چه شَوَندهایی (علت هایی) راهبندِ شده اند تا بخش بزرگی از پَشک هایِ همبودگاهی (طبقه های اجتمایی) که ناخرسند هَستند در این جنبش نهُماسند (شرکت نکنند)؟ یکی از فرنودها (دلیل ها) این است که جنبش با آرنگ (شعار) «رای من کجاست» آغازید، آرنگی که بازتاب دهنده-یِ خواست پَشکِ میانه (طبقه متوسط) همبودگاه بود و نه در برگیرنده-ی خواست پَشکِ تنگدستِِ همبودگاه. این درهالیست که خود پَشکِ میانه از سه لایه ساخته شده است که لایه هایِ بالایی و میانی پس از سرکوب 25 خرداد، مبارزه و کارتاری هایِ (فعالیت های) خودشان در جنبش را تنها در جهانِ هَستنما (مجازی) و تارکده (اینترنت) کرانمند ساخته اند (محدود کرده اند) و بار مبارزه-یِ راستین را که در خیابان ها جریان دارد و هزینه جانی و داراکی درخواست میکند، بردوش لایه زیرین گذشته اند. جدایی کارتاری هایِ (فعالیت هایِ) این لایه ها از همدیگر دشورای هایی را با خود میآوریند، بدینگونه که آنها که در جهان هَستنما (مجازی) جنبش را نمایندگی میکنند، نمیتوانند خواسته های خودشان را در جهان راستین برآورده سازند و آنها که در جهان راستین کارتاری (فعالیت) میکنند نمیتوانند جنبش را در جهان هَستنما نمایندگی کنند. بازده این ناسانی این است که آنگاه که نمایندگان جنبش در جهان هَستنما راهبرد (استراتژی) «گردهمایی آشتیجویانه» را در دستورکار میگذارند، گردهمایی ها در خیابان ها به خشونت میکشند، و آنجا که نمایندگان جنبش در جهان هستنما رادیکالیسم را پیشنهاد میدهند، درخیابان به آن پیشنهاد رویکردی نشان داده نمیشود.
دو شَوَند مَهَند (علت مهم) از پیوستن پَشکِ میانه به پشَکِ تنگدستِ همبودگاه پیشگیری میکنند؛ یکی این که پَشکِ میانه از آگاهی های نیازین برای پیوند دادنِ جنبش به پَشکِ تنگدست برخوردار نیست. و دوم اینکه پشکِ میانه ناخودآگاه گرایشی به این پیوند ندارد.
رهبران جنبش نیز از موسوی گرفته تا .... گشتگر، فرخ نگهدار و علی افشاری از هرگونه راهبردِ ویژه برای پیوند دادن بخش تنگدست همبودگاه به جنبش، بی بهره هَستند و تنها به گفته هایِ کلی بسنده میکنند. فراگیریِ سراسری جنبش بگونه-یِ مکانیکی نخواهد بود و چون اراده ای از سویِ کنشگرانِ جنبش، آن را دنبال نمی کند، این پیوند انجام نمیگیرد.
حکومت اسلامی نیز به سهم خودش با سرکوب و دستگیریِ کُنشگران، جنبش را فرسوده ساخته و پویایی را از آن میگیرد، پیش از اینکه پیوندی میانِ کنشگرانِ جنبش با بخش تنگدست همبودگاه برپاشود. اکنون پرسش این است که آیا جنبش خواهد توانست با تکیه به پشتوانه-یِ مردمی که همکنون از آن برخوردار است به پیروزی برسد؟ در پاسخ باید گفت آری، اگر :
1. پَشکِ میانه از همه-ی لایه های خودش همانند گردهمایی ها در 25 خرداد بهره ببرد.
2. حکومت اسلامی در درگیری با گرفتاری هایِ درونی و بیرونیش به اندازه ای ناتوان شود که جنبش بتواند به اندکی سازماندهی از پس آن برآید.
در پیوند با فراپُرسش رهبر، موسوی خود رهبری جنبش را برنگُزید، ونکه (بلکه) رویداهایِ ناگهانی رهبری را به او پذیراندند، از اینرو او از روی ناگزیری رهبر شده است. با اینهمه او بزودی دریافت که جنبش، چیزی را در ورای پیروزیِ او در گُزیدمان می جوید. به همین شوند (علت) او نیز پیوند خود را با جنبش بگونه ای سازمان داد که هم بتواند در سوی دهی به خواست هایِ آن نغشی را انجام دهد و هم این که در گذر جنبش از مرز ساختار شکنی سهیم نباشد. از همین روی در گفتمان خود، خویش را نه رهبر جنبش که پیرو آن شناسانید.
نغش رهبری این است که با دادن برخی از رهنمودهایِ ویژه ذهن هواداران جنبش را سوی، مسیر و پیکر دهد. برای پویش جنبش، چارچوب و مرز نشاخت کند (تعیین کند). هدف و آهنگ را روشن کند و راه رسیدن به آن را آشکار سازد. موشکافانه این آن چیزی بود که در گردهمایی هایِ 22 بهمن در تهران وجود نداشت. 22 بهمن نشان داد که شوند (علت) ناکامی جنبش، دیگر نبودِ رهبر ِتوانا و با کیفیت نیست، ونکه (بلکه) نبودِ رهبری است. به آرش اینکه (یعنی) نبودِ یک دستگاهِ هماهنگ کننده که بتواند با دادن برخی رهنمودهای ویژه، انرژی ها و تلاش های سدها هزار هوادار جنبش را به یک سوی روشن رهنمود کند تا مردم از بازده کوشش و جانفشانی خود بهرهمند گردند. در نبود این هماهنگی مردمی، نیروهای به نسبت هماهنگ رژیم کامگار میشوند (موفق میشوند) که نوآوری هایِ فردی و پراکنده را خَنزَک (خنثی) و سرکوب کنند.
از اینرو هر اندازه که هَستی یک رهبر می تواند به فراخور بستر فرهنگی و سیاسی ِجنبش یک نیاز نسبی جلوه کند، وجود رهبری یا بگونه ویژه، یک ساختار ِهماهنگ کننده، نیازین (ضروری) به نگر می رسد. جنبش به یک کانون هماهنگی نیاز دارد که بتواند هم به کارتاری های (فعالیت های) هوادارن هماهنگی ببخشد و جنبش را در رسیدن به پیروزی یاری کند و هم زمینه-ی یک گذار آسوده از گامه (مرحله) خودکامگی به سوی دمکراسی را فرآهم آورد.

سرآغاز:

آن چه دیروز پنج شنبه 22 بهمن 1388 در ایران روی داد بحث های فراوانی را برانگیخته است. نوشته ها، گفتارها و نظرهای فراوانی در این باره منتشر شده و می شود. در اینجا تلاش می کنیم به بررسی پاره از موضوعات در این باره بپردازیم. این نوشتار تصمیم ندارد به فهرست سازی مفصل از کلیه ی عوامل و پارامترها بپردازد بلکه خواست خویش را به طرح آن چه نگارنده به عنوان مهمترین پارامترها تشخیص داده است محدود می سازد.
*
رخداد 22 بهمن را در رابطه ی با جنبش می توانیم به دو بخش تقسیم کنیم: 1) علت های شکل گیری این گونه رخداد 2) معلول ها یا نتایج آن. از بررسی هر دو سری می توان پاره ای درس ها و راهکارها را بیرون کشید. در حالی که در حال حاضر نوشتارهای عمومی و اظهاراتی پیرامون معلول ها و عوارض این رخداد مطرح می شود
[1] در این نوشتار ما به بررسی مختصری از فقط علت ها اکتفاء می کنیم. علت ها در این بحث به دو بخش اصلی (استراتژیم) و فرعی (تاکتیکی) باز می گردد. نخست به علت های پایه ای (استراتژیک) پدیده می پردازیم.
الف) بافت اجتماعی جنبش:
در باره ی علت های اصلی، اگر این پیش فرض را بپذیریم که موقعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه به اندازه ی کافی وخیم است تا بتواند ریشه ی نارضایتی های عمومی را فراهم کرده باشد، باید دید که چه چیزی سبب شده است بخش های عمده ای از قشرهای ناراضی جامعه در جنبش اعتراضی شرکت نکنند. در این باره دو واقعیت را متذکر شویم نخست این که چون این جنبش با موضوع «رای منو پس بده» آغاز شد و این قشرهای پایین جامعه مشکل رای و آراء نداشتند، از همان ابتدا این حرکت فاقد خصلت «دربرگیری اجتماعی» شد. یعنی نتوانست در ورای لایه های طبقه ی متوسط، طبقه ی محروم را نیز با خود همراه سازد. با آگاهی بر این که خود طبقه ی متوسط نیز به سه لایه ی برتر، میانی و کهتر تقسیم می شود، مستندات حاکیست که در درون طبقه ی متوسط نیز بار اصلی بخش عملی جنبش به عهده ی لایه ی کهتر و نیز تا حدی لایه ی میانی است. حضور لایه ی برتر و بخش های مهمی از لایه میانی طبقه ی متوسط در جنبش بیشتر مجازی است تا واقعی. یگانه حضور مادی این بخش ها را در جنبش، در راهپیمایی میلیونی روز 25 خرداد داشتیم که هنوز دستگاه سرکوب به راه نیافتاده بود. اما بعد از 30 خرداد خصلت های محافظه کارانه ی نهادینه لایه ی برتر و بخش های مهمی از لایه ی میانی طبقه ی متوسط از جمعیت معترضین کاست و آنها را از عرصه ی خیابان های پرخطر در روزهای تظاهرات به پشت کامپیوترها و برخی را به سوی سفارتخانه های خارجی سوق داد.
به همین دلیل نیز، بار باقی مانده بر لایه ی کهتر طبقه ی متوسط، باز سنگین و سنگین تر شد که باید تقریبا به تنهایی جنبش را به پیش می برد و خطرات گوناگون آن را در روز قدس، 13 آبان، 16 آذر، عاشورا و 22 بهمن به جان می خرید. ظرفیت های این لایه نیز به هر روی نامحدود نیست و تلفات سنگین جانی، مادی و روحی مبارزه با رژیم کهریزک ساز را باید از یاد نبرد.
در این میان متوجه باشیم که «بازنمایی مجازی» جنبش بیشتر محصول کار و ابتکار لایه های بالا و میانی طبقه ی متوسط است، در حالیکه «تداوم بخشیدن مادی» جنبش در خیابان ها به طور عمده بر عهده ی لایه ی پایینی این طبقه است. به زبان ساده تر اکثریت کسانی که در فضای مجازی-رسانه ای فعال هستند در خیابان ها نیستند و اکثریت کسانی که در خیابان حضور دارند در فضای مجازی-رسانه ای حاضر نیستند. تفاوت و فاصله ی میان این دو امر زاینده ی برخی از اشکالات می توانست باشد. زیرا نه آنها که جنبش را در فضای مجازی و رسانه ای باز می نمایند توانایی واقعیت بخشیدن به آن چه گفته اند را دارند و نه آنها که قرار است واقعیت جنبش را شکل ببخشند توان کافی برای بازنمایی مجازی و رسانه ای آن دارند. این فاصله را باید در تخمین و محاسبه ی توان واقعی جنبش در نظر گرفت. برخی مواقع مانند مثال عاشورا گفتمان «مسالمت آمیز» مورد تایید قرار نمی گیرد و در بعضی موارد نیز جنبش به رادیکالیسم پیشنهادی در دنیای مجازی پاسخ نمی دهد. هر چند که باید گفت این تمایز عملکرد به فراخور رده های سنی در هر لایه قابل تدقیق است. یعنی جوانان لایه ی میانی طبقه ی متوسط می توانند از نسل پدرانشان در لایه ی کهتر طبقه ی متوسط کمتر محافظه کار باشند. بنابراین در این تفکیک ها باید عامل سن را دخالت داد.
ب) گسترش طبقاتی جنبش
اگر بخواهیم این پارامتر را به پیوندهای جنبش با طبقه ی پایین جامعه (شامل کارگران، محرومان، حاشیه نشین ها) ربط دهیم درمی یابیم که دو سری عامل، مانع از ایجاد این ارتباط می شود. یکی این که لایه های برتر و میانی طبقه ی متوسط فاقد آگاهی کارکرد گرا برای درک ضرورت سیاسی پیوند اجتماعی طبقه ی خود با طبقه ی کهتر هستند. دوم این که برای لایه ی برتر طبقه ی متوسط به طور نهادینه – حک شده در ناخودآگاه طبقاتی اش- گرایش و تمایلی به این پیوند ندارد. به همین دلیل است که اگر به «بازنمایی مجازی-رسانه ای» جنبش که تا حد زیادی در انحصار این دو لایه است نگاه کنیم می بینیم که ادبیات آن در رابطه با درک طبقاتی و همدردی اجتماعی در جهت متحد ساختن محرومان با خود در راستای به پیروزی رساندن جنبش بسیار محدود و فقیر است. یعنی به یک سری کلیات و یا چند شعار و پوستر ختم می شود و هیچ گفتمان پردازش شده ای در این باب که چگونه می توان توده های زحمتکش را به جنبش پیوند زد وجود ندارد. از آن سوی کسانی که به عنوان چهره های شاخص این جنبش تمایلات طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن را نمایندگی می کنند – میر حسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، محسن مخملباف، عزت الله سحابی، فرخ نگهدار، علی کشتگر، محسن سازگارا، عطا الله مهاجرانی و نیز بابک داد، علی افشاری و ... - نیز فاقد هرگونه استراتژی مشخص و جدی در این باره هستند و به ذکر کلیات در این باره اکتفا می کنند. به عبارت دیگر جنبش –سبز- برنامه ای و حتی شاید باوری برای پیوند طبقاتی و وسیع کردن بستر اجتماعی جنبش ندارد. یعنی فراگیری اجتماعی جنبش به صورت مکانیکی نیست و چون اراده ای از جانب کنشگران جنبش آن را دنبال نمی کند، به تحقق نمی پیوندد.
از آن سوی رژیم که به این ضعف جنبش پی برده است تلاش دارد تا با سرکوب و نیز موج دستگیری، فعالان جنبش کنونی را شناسایی و از فعالیت محروم دارد تا آن را فرسوده ساخته و به خود مشغول دارد، تا بلکه بتواند پویایی درونی جنبش را، قبل از آن که شانس پیوند با طبقه ی محروم را بیابد، از میان برده باشد. از طرف دیگر نیز کوشش دارد تا به هر طریق ممکن فرصت های آگاهی بخشی طبقاتی و سازماندهی مبارزاتی را در لایه های مختلف طبقه ی محروم خنثی کند. ابزار ارتباطی غیر دولتی را که ماهواره است مورد حمله قرار می دهد تا مبادا آن بخش از برنامه های ماهواره ای که می خواهند خودآگاهی و خودسازماندهی طبقه ی محروم را تشویق کنند موفق به این کار نشوند. از آن سوی کافی است نگاهی بکنیم به خشونت بی سابقه ی رژیم در سرکوب اعتراضات کارگری و دستگیری فعالان این حوزه. انداختن منصور اسانلو، دبیر اتحادیه ی کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، درست در آستانه 22 بهمن، برای خنثی سازی احتمال پیشنهاد یک اعتصاب کارگران اتوبوسرانی در تهران در این روز، خود نمود بارزی است از این هشیاری ضد کارگری رژیم.
بنابراین می بینیم که نبودِ پیوندِ طبقاتی میانِ معترضین و ناراضیان جنبش از یک سو به دلیل نبودِ استراتژی و برنامه برای این منظور از جانب لایه های درگیر جنبش کنونی می باشد و از سوی دیگر، به دلیل ممانعت های سخت رژیم در شکل گیری خودآگاهی طبقاتی و خودسازماندهی در درون طبقه ی محروم.
بدین ترتیب واقعیت فوق ما را در مقابل یک سوال اساسی قرار می دهد. آیا جنبش کنونی می تواند تنها با اتکاء به پشتوانه ی اجتماعی فعلی خود – لایه های طبقه ی متوسط – به پیروزی دست یابد یا خیر؟ در پاسخ باید بگوییم که در نبود این پیوند اجتماعی، جنبش کنونی با ویژگی های سیاسی، طبقاتی و فرهنگی خود فقط زمانی می تواند از پس رژیم برآید که موارد زیر تامین شود:
1) اکثریت لایه های سه گانه ی درون طبقه ی متوسط به طور عملی در رویارویی با رژیم در فرصت های آینده به طور فعال شرکت کنند. (یعنی دست کم به میزان شرکت پذیری روز 25 خرداد و حتی بیشتر)
2) رژیم در روند بحران های چندگانه ی درونی و بیرونی خود چنان ضعیف شود که همین لایه های به طور بالفعل فعال در جنبش بتوانند با قدری سازماندهی و به گونه ای هدفمند نبرد خود را تا مرز خلع قدرت به پیش برند.
حال که شاید عمده ترین دلیل زیرساختی چرایی شکل گیری رخداد 22 بهمن 88 را مرور کردیم بتوانیم به پاره ای از دلایل روبنایی (تاکتیک) اشاره کنیم.
الف) موضوع رهبری
این عامل مدت هاست که به عنوان ضعف اساسی جنبش مورد بحث است. بد نیست در این باره بگوییم که دو پدیده ی رهبر و رهبری از هم متمایز است. رهبر به طور عمده به فردی بازمی گردد که به دلیل کیفیتی خاص می تواند در راس یک جریان یا تشکیلات قرار گیرد و به واسطه ی پیوندهای ارگانیک خود با جنبش، موفق به هدایت آن می شود. رهبری به آن فعالیت هایی گفته می شود که بتواند یک جنبش را برای رسیدن به اهدافش مدیریت کند. حال این سوال مطرح می شود که آیا جنبش کنونی رهبر ورهبری دارد یا خیر. برخی معتقدند که میرحسین موسوی رهبر این جنبش است. بعضی نیز براین باورند که او و مهدی کروبی رهبران جنبش اند. پاره ای از افراد نیز به این لیست یک یا چند اسم اضافه می کنند. اگر بخواهیم این موضوع را تدقیق کنیم بد نیست که آن را به مطالعه ی مورد مطرح ترین چهره، یعنی میر حسین موسوی، محدود کنیم.
این فرد با هدف احراز پست ریاست جمهوری اسلامی در انتخابات خرداد 88 شرکت کرد. اما علیرغم انتظارش پیروزی او را باند سپاه با همدستی ولی فقیه باطل کرد. وی آمادگی شکست خوردن عادی را داشت اما پیش بینی یک کودتای انتخاباتی این گونه را نکرده بود. به همین دلیل پاسخی برای مقابله با آن نداشت. راه مقابله را جنبش اعتراضی مردم از روز 23 خرداد جلوی پای او گذاشت و وی نیز به فراخور اعتقادات و اخلاقیات خود با آن همراه شد. با گذر زمان او دریافت که جنبش، چیزی در ورای پیروزی او در انتخابات را می جوید. به همین دلیل نیز رابطه ی خود را با جنبش طوری تنظیم کرد که هم بتواند در جهت دهی به خواست های آن نقشی را ایفاء کند و هم این که در عبور جنبش به حیطه ی ساختار شکنی سهیم نباشد. از همین روی در گفتمان خود، خویش را نه راهبر جنبش که پیرو آن معرفی کرد. این که این معرفی تا چه حد واقعیت داشته باشد یا خیر یک بحث است و این که آیا او به راستی کسی است که، براساس تعریفی که از رهبر دادیم، توان هدایت جنبش را داشته باشد بحث دیگری است. موسوی از این توان برخوردار نیست و این را بارها در بیانیه های هفده گانه اش به رسمیت شناخته است. او نقش خود را در حد ناصح و مشاور و تا حدی، نماد جنبش حفظ کرده است. اما چرا؟ آیا او فرد ناتوانی است. این فقط به توانایی های شخصی او بر نمی گردد؛ بلکه بیشتر به دلیل جایگاه اوست. به طور معمول در بطن وقایع تاریخی مهم و به طور مشخص در جریان جنبش های دگرگون ساز دو گونه رهبر را می توان از هم تفکیک کرد و این یک تفکیک شکلی نیست، بلکه کیفی و ماهوی است. 1) رهبر اختیاری 2) رهبر اجباری
رهبر اختیاری فردی است که براساس خواست و اختیار خود به این جایگاه دست پیدا کرده است. به همین دلیل اراده گراست و می داند که می خواهد در جایگاه رهبر چگونه جنبش را به پیش برد. یعنی برای آن ایده و برنامه ای دارد. این که موفق شود و یا خیر موضوع دیگری است. رهبر اجباری اما فردی است که چنین جایگاهی را جستجو نکرده است، بلکه براثر شرایط و مقتضیات در آن موقعیت قرار گرفته است. به همین دلیل، رهبر شدن وی به معنای برخورداری از توان، کیفیت و یا اراده ی لازم برای هدایت جنبش نیست. از همین روی به طور معمول و نه به طور جبری و حتمی، فاقد اراده گرایی لازم جهت رساندن جنبش به سر منزل مقصود خود می باشد. هرچند که، رهبر اجباری نیز مانند هر انسان دیگری بر اثر فرایندی که در درون آن قرار گرفته است می تواند به سمت جازدن و عقب کشیدن و یا تبدیل شدن به یک رهبر واقعی تحول یابد.
میرحسین موسوی، اگر بخواهیم در چارچوب آنان که او را رهبر جنبش فعلی می دانند فکر کنیم، یک «رهبر اجباری» است و به همین دلیل برای ارزیابی توان و کیفیت و اراده ی او در ایفای نقش رهبری که بتواند در به ثمر رساندن این جنبش موفق باشد باید به این هشت ماه تحول حرکت نگاه کنیم و ببینیم آیا نقش عملی و واقعی او در شکل دهی به جنبش چه بوده است. در این مورد نیز باید به افراط و تفریط دچار نشد. واقع گرایی ایجاب می کند که ما میرحسین موسوی را دارای نقشی کم یا بیش بسزا در سرنوشت جنبش از ابتدا تا کنون بدانیم، بدون آن که بخواهیم نبود او را به صورت حتمی معادل پایان جنبش بدانیم. اما در رابطه با موضوع مشخص این نوشتار، یعنی بررسی رخداد 22 بهمن، باید ببینیم که آیا این جایگاه میرحسین موسوی و یا کسان دیگری که بعضی به عنوان رهبران این جنبش معرفی می کنند تا چه حد در شکل گیری حرکت این روز موثر بوده است.
ب )نقش هدایت گری در 22 بهمن 88
واقعیت این است که نقش رهبری در یک جنبش، همسو کردن حرکت جمع است که به طور ذاتی، یک حرکت متفرق است. جمع از افراد تشکیل می شود و هر فرد به فراخور فهم و روانشناسی خاص خویش عمل می کند. نقش رهبری این است که با دادن برخی از رهنمودهای مشخص ذهن افراد تشکیل دهنده ی جمع را جهت و مسیر و قالب می دهد. برای حرکت، چارچوب و مرز تعیین می کند. هدف و مقصد را تعیین و تشریح می کند و راه رسیدن به آن را مشحص می سازد. این به طور دقیق آن چیزی بود که در حرکت 22 بهمن در تهران وجود نداشت. تمامی اخبار و تصاویر و گزارش های فردی حکایت از حضوری وسیع توسط مخالفان حکومت و فعالان جنبش دارد، اما چون مسیر و قالب و هدف و چارچوب ندارد، هر کس به حال خود واگذار شده است. گفتن این که قرار است به میدان آزادی برویم، رهنمودی آن قدر کلی است که هیچ کس نمی داند آن را چگونه در عمل و واقعیت ترجمه کند. چگونه به میدان آزادی برویم؟ تنها؟ گروهی؟ در کجا جمع شویم که گروه تشکیل دهیم و به طور جمعی حرکت کنیم؟ اگر نگذاشتند چه کنیم؟ جایگزین ها چیست؟ از چه مسیری حرکت کنیم؟ چه ساعتی؟ اگر حمله کردند چه کنیم؟
از آن جا که هیچ پاسخ مشخص و فکری شده ای برای این سوالات وجود ندارد معترضین، که شمارشان روز گذشته چشمگیر بوده است، نمی دانسته اند از کجا شروع کنند، چگونه ادامه دهند و به چه صورت به مقصد دست یابند. به همین خاطر نیز صد ها هزار نفر از مخالفان رژیم- که در برگیرنده ی کسانی بود که برای استفاده از چند روز تعطیلی به شمال نرفته بودند - به خیابان می آیند، ولی برای به هم پیوستن، تاکتیک از قبل تعیین شده ای سراغ ندارند، همه چیز به خلاقیت و ابتکار فردیشان واگذارشده و باید در صحنه در مقابل موج موتورسواران و چماق بدستان و جاسوسان لباس شخصی و ...تمام مشکلاتِ عملی، ایجادِ هسته ی اولیه را خودشان حل و فصل کنند. تنها راهنمایی که برخی از مردم در این روزها دریافت کرده اند یک مشت کلیاتی است که یک طنز نویس که به آنها سفارش کرده که مثلا «با قیافه ی بسیجی و حزب اللهی و ته ریش » به سان «اسب تروا» عمل کنند. ولی مردم در صحنه دیدند که مبارزه خیلی هم به طنز شباهت ندارد.
در این جا ضعف، دیگر نبودِ رهبر ِتوانا و با کیفیت نیست، بلکه ضعف رهبری نامناسب و حتی بی تعارف اگر بگوییم نبودِ رهبری است. یعنی عدم وجود یک دستگاهِ هماهنگ کننده که بتواند با دادن برخی رهنمودهای مشخص، انرژی ها و تلاش های صدها هزار مشتاق شرکت کننده در تظاهرات را به یک سمت و سوی معین هدایت کرده تا مردم از کوشش و فداکاری خود نتیجه بگیرند. در نبود این هماهنگی مردمی، نیروهای به نسبت هماهنگ رژیم موفق می شوند ابتکارهای فردی و پراکنده را خنثی و سرکوب کنند.
فراموش نکنیم که این فقط مشکل 22 بهمن نبود. از همان ابتدا و در طول هشت ماه گذشته چیزی به اسم سازماندهی خودجوش در جنبش بوده و هست. اما این بدان معنا نیست که سازماندهی خودجوش همیشه به موفقیت انجامد و نتیجه بگیرد. ضمن آن که در مواردی هم که، مثل عاشورا، معترضین موفق به عبور از دیوارهای دفاعی سرکوبگران و تجمع و پس زدن نیروهای دشمن می شوند هیچ طرحی برای بعد از آن ندارند، نمی دانند که با این پیروزی خود چه کنند، به چه طریق از آن بهره برند. مرحله ی بعدی چیست؟ این منطق سرگردانی و ندانم کاری به دلیل نبود یک هماهنگی متمرکز بوده و تا کنون جنبش را به صورت آشفته و نامطمئن نگه داشته است. برخی می گویند با این وجود می گویند اگر به همین ترتیب پیش رویم در نهایت در یک مقطع کار نهایی را انجام خواهیم داد. ضمن آن که این نظر به طور صرف، ارزش نظری دارد و سرنوشت جنبش را به احتمال و اقبال حواله می دهد، ایراد اصلی آن بالا بردن هزینه ی انسانی و مادی مبارزه از یکسو و سوزاندن فرصت هایی است که می تواند قبل از آغاز یک حمله ی نظامی روز به روز محتمل تر اسرائیل-آمریکا به ایران، این رژیم را از قدرت خلع کند.
بنابراین هر چقدر که وجود یک رهبر می تواند به فراخور بستر فرهنگی و سیاسی جنبش یک ضرورت نسبی جلوه کند وجود رهبری یا به طور مشخص، یک ساختار هماهنگ کننده نیازی لازم به نظر می رسد. ساختاری که ضمن حفظ ماهیت دمکراتیک و بهره بری منظم از خرد جمعی به عنوان یک ساختار کارکردی و عملیاتی عمل کرده و جنبش را به سوی هدفی مشخص از مسیرهایی معین و قابل اجرا به پیش می برد. این مرکز هماهنگی می تواند کار اطلاع رسانی و خبرگیری داخلی را سازماندهی کند و براساس یک جریان اطلاعاتی قوی دوسویه کار هدفمند حرکت ها را با ترکیب هدایت گری و ابتکارهای خودجوش به پیش برد.
این مرکز هماهنگی هم چنین می تواند بستری باشد برای پاسخ گفتن به یکی از نیازهای دیگر جنبش که نگرانی هایی عمیق را در ناخودآگاه همه ی معترضان فعال و منفعل برانگیخته است و آن نبود یک طرح کمابیش تدوین شده برای فاز بعد از خلع قدرت از رژیم جمهوری اسلامی می باشد. این مرکز هماهنگی می تواند با اتکای بر ساختاربندی خود در طول مبارزات، پایه های یک سازماندهی بعد از خلع قدرت را نیز به وجود آورد و در زمان خویش آن را مورد بهره برداری قرار دهد تا بنیان های ساماندهی جامعه در دوران گذار را فراهم کند.

نقطه ی امیدوار کننده 22 بهمن
در روز 22 بهمن حاکمیت بعد از نزدیک به دو ماه کار تدارکاتی و با صرف هزینه ای میلیاردی توانست کل عقبه ی اجتماعی خود را به صحنه آورد و نشان دهد که می تواند چیزی زیر پنج درصد جامعه را، به شرط آن که هتل و رفت و آمد و خوراک و تشویقی آنها را تامین کند، با خود داشته باشد. و نکته ی جالب این که همین بخش از خودی ها را نیز به شدت تحت مراقبت پادگانی قرار داده و در نهایت، با تبدیل میدان آزادی به یک دژ نظامی، پاسدار-ریس جمهور احمدی نژاد را بیاورد و بعد با هلی کوپتر او را فراری دهد. این یعنی آن که اگر در جنبش کنونی بتوان نیمی از آن 95 درصد باقی مانده را هم بسیج اجتماعی کرد می توان 9 برابر حامیان مزدبگیر رژیم نیرو به صحنه آورد. نبود پایگاه اجتماعی ِخودجوش ِمدافع نظام، ضمانت پیروزی حتمی این جنبش است. در 22 بهمن جنبش نشان داد که هنوز قادر به بسیج اجتماعی است و بخصوص در شهرستان ها تجمعاتی قدرتمند صورت گرفته است که علیرغم سرکوب و تدابیر شدید امنیتی حکایت از عمیق یافتن نارضایتی وملی شدن جنبش اجتماعی دارد.
نتیجه گیری:
رژیم غرق در بحران پنج گانه است: بحران قدرت در بالای ساختار نظام، بحران اجتماعی در درون جامعه، بحران اقتصادی با قوی ساختن احتمال ورشکستگی مالی دولت، بحران مذهبی و ایدئولوژیک و ریزش نیروی درونی و سرانجام بحران بین المللی با مجموعه ای از تحریم های در راه. این بحران چشم اندازی را در مقابل ما قرار می دهد که در آن امیدی به بقای رژیم جمهوری نیست. بنابراین بازی برای جنبش جز برد نمی تواند باشد. حال می ماند که چگونه بتوانیم این معادله ی برنده را حل کنیم. در چارچوب موضوع مشخص این نوشتار به چند عنصر به طور مشخص نیاز داریم:
1) نظر به نقش حیاتی وسایل ارتباطی نوین (اینترنت و ماهواره) در امر اطلاع رسانی و آگاه سازی باید تلاش کنیم تفاوت میان «بازنمایی مجازی و رسانه ای» جنبش را تا حد امکان به واقعیت توان عملی آن در صحنه ی کنشگری نزدیک سازیم.
2) تلاش کنیم در دل خود طبقه ی متوسط، که مستعد ترین و آماده ترین نیروی برای پیوستن به جنبشی با خصوصیات همگون و همبافت او است، معترضین منفعل و محافظه کار را به کنشگر تبدیل سازیم.
3) بر اهمیت پیوند طبقاتی میان طبقه ی متوسط و طبقه ی پایین جامعه اشراف داشته باشیم و در مسیر بسیج اجتماعی گسترده تلاش کنیم. در این مسیر اعتصابات و اعتراضات صنفی و طرح جدی و منظم مطالبات اقتصادی در کنار تقویت خودآگاهی و خودسازماندهی نیروهای این طبقه از اهمیت بسزایی برخوردار است. از یاد نبریم استقرار آزادی بدون همراهی با عدالت اجتماعی ناممکن است و عدالت اجتماعی نیز در نبود آزادی نهادینه رویایی بیش نیست. نظام مردمسالار به هردو نیاز دارد.
4) هر چند که جنبش نیاز به رهبر ندارد اما احتیاج به پایان بخشیدن به پراکنده کاری و یک رهبری منسجم تر و کارآتر دارد. این رهبری در واقع نوعی هدایت گری عملی است نه یک هژمونی سیاسی. به عبارت دیگر یک تشکل است که کار هماهنگی حرکت های آینده را به صورتی موثر و کارآ همسو کند، به طریقی که نیروهای پراکنده ی شرکت کننده در کنش های جمعی آینده بتوانند به هدف مشترکی دست یابند.
5) این کار می تواند به صورت یک مرکز هماهنگی سازماندهی شود که نه با بافتی ایدئولوژیک و یا مطالبات محدود سیاسی بلکه با ساختاری کارکردگرا و تاثیرطلب شکل گرفته و عمل می کند. این مرکز بدون آن که برای کسب قدرت تشکیل شده باشد، خلع قدرت از رژیم کنونی و ساماندهی امور در دوران گذار را برعهده خواهد گرفت.
کلام آخر این که اگر قرار باشد جنبش کنونی با تکیه بر طبقه ی متوسط این رژیم را تغییر دهد موارد یک، دو، چها و پنج لازم است و اگر بخواهد آن را با همیاری طبقه ی محروم صورت بخشد مورد سوم نیز به لیست ضروریات اضافه می شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر