۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه

ريشه های دشمنی اسلام با ايران


 اسماعیل نوری علا

انگیزۀِ پیدایش دین اسلام و دُشمنی عرب های مسلمان با ایرانیان، تنها اقتصادی بود نه دینی

پانزده سده پيش، شبه جزيرۀ عربستان منزلگاه و موطن قبايل عرب پراکنده ای بود که با سختی، در چادرهای بدوی، يا زير سقف آسمان، زندگی شبانه ای به دور از تابش جانکاه خورشيد استوائی داشتند و به آبگيرها و واحه های کم آب خويش دلخوش بودند. هر قبيله «اله / بت» ويژه ای داشت و اين اله در بتخانه ای، که «کعبه» (به معنی مکعب يا فضای چهار ضلعی) نام داشت، در شهری موسوم به «مکه»، نگاهداری می شد. در بين اعراب، اين «بتخانه» محلی برای زيارت ها و گردهمائی های ساليانه ای بود که «حج» خوانده می شد. زائران اين «خانۀ خدايان» در موسم حج به مکه می رفتند، به دور «بتخانه» طواف می کردند، و مراسم خاص بجا می آوردند. شاعران بهترين اشعار خود را می خواندند و بهترين هاشان، که بر پوستی يا برگ پهن و خشکيدۀ گياهی نوشته شده بودند، بر ديوار «بتخانۀ مکه» آويزان می شدند و «معلقه» (به معنی «آويخته شده») نام می گرفتند. روشن است که شغل «توليت» يا «پرده داری کعبه» شغلی محترم، قدرتمدار و ثروت آفرين بود. پانصد سالی پس از تولد عيسای ناصری، اين شغل به يک عرب قدرتمند به نام «عبد مناف» رسيد. او دو پسر داشت که «هاشم» و «اميه» نام داشتند و فرزندان آنها به نام های «بنی هاشم» و «بنی اميه» در تاريخ شهرت يافتند. با مرگ عبدمناف، و در شرايطی پيچيده و هنوز در خور بررسی، پرده داری کعبه به بنی اميه رسيد و سر بنی هاشم بی کلاه ماند. بنی اميه زمامداران و (در مقياس آن روز شبه جزيره) ثروتمندان مکه شدند و بنی هاشم به کار گل کردن و چوپانی و نظاير آن افتادند. در پنج قرنی که بين دوران عيسای ناصری و دوران عبدمناف می گذشت، حوادث مهمی در سرزمين های شمالی خاورميانه کنونی (شامل عراق و سوريه و ترکيه و فلسطين و اسرائيل و لبنان امروز)، يعنی در جهان متمدن بالای مدار 20 درجه، اتفاق افتاد که ساختار و چهرۀ شهر مکه و، اندکی بعد، کل شبه جزيرۀ بی آب و علف عربستان را تغيير داد. مختصر اينکه دويست سالی پس از اخراج جانشينان اسکندر از ايران، و بازسازی شاهنشاهی کشور، و استقرار نيروهای اشکانی مهری مذهب در منطقۀ خاورميانه کنونی، در 60 سال قبل از ميلاد عيسی، سرو کلۀ سربازان «جمهوری روم» در اين منطقه پيدا شده و آنها توانسته بودند حاکميت بخش های غربی سوريه و عراق، تا کناره های دريای مديترانه، را از چنگ ايرانيان خارج کنند و يکی از فرماندهان نظامی خود را به حکومت آن منصوب نمايند. و سی سالی مانده به ميلاد مسيح «جمهوری روم»، در پی کشورگشائی های جوليوس قيصر، به «امپراطوری روم» تبديل شده، مجلس سنای روم قدرت های عمدۀ خود را از دست داده، و فرماندهان نظامی، بخصوص با تکيه بر توارث خونی، به نام «ديکتاتور دائمی» و «امپراتور»، بر سراسر اروپای زير مدار 60 درجه حکومت آغاز کرده بودند. در طی دو قرن تسلط بلامنازع ايرانيان بر خاورميانۀ کنونی، اروپا به کمک شاهراهی که «جاده ابريشم» خوانده می شد به شرق «عالم مسکون» (چين و ماچين) وصل می شد و بازرگانان مختلف در اين شاهراه ـ که بخش عمده ای از آن هم از خاک ايران اشکانی و هم از خليج فارس می گذشت، بين چين و روم در رفت و آمد بودند. از آنجا که هر شاهراهی با خود رونق اقتصادی و رفاه مادی می آورد، «جادۀ ابريشم» نيز شاهرگی اقتصادی محسوب می شد که شرق و غرب ايران را به چين و اروپا وصل می کرد و در سراسر مسير خود شکوفائی و رونق می آفريد. اما با حضور نيروهای رومی در غرب خاورميانه، عيسای ناصری در عمر سی سالۀ خود شاهد آغاز جنگ هائی بين ايران و روم شد که تا ششصد سال پس از به صليب کشيدن او ادامه می يافت. حتی اگرچه 220 سال پس از مرگ او حکومت ايران دست به دست گشت و «ساسانيان» جانشين «اشکانيان» شدند و تا 430 سال بعد بر شاهنشاهی ايران حکومت کردند، اما جنگ های ايران و روم همواره بر سر تملک خاورميانه، بصورتی نامرتب اما مستمر، شعله ور می شد و گاهی اين و گاهی آن به پيروزی می رسيدند. دوران زندگی عبدمناف، پرده دار بزرگ مکه، مصادف بود با پادشاهی خسرو ساسانی ملقب به انوشيروان (جلوس 531 ـ مرگ 579) که قدرتمندترين شاه اين سلسله محسوب می شد و با مرگ او و آغاز پادشاهی فرزندش، «هرمزد چهارم» (تا 590) ، بار ديگر شعلۀ جنگ بين ايران و روم بالا گرفته بود. نتيجۀ مهم جنگ های دو امپراتوری شرقی و غربی از رونق افتادن «جادۀ ابريشم» بود. در واقع، در صد وپنجاه سالۀ آخر شاهنشاهی ساسانی، جبهۀ جنگ، همچون خطی شمالی ـ جنوبی، از ميان سوريه و عراق گذشته و شاهراه شرقی ـ غربی ابريشم را، بيشتر بنا به تصميم ايرانيان، بسته بود. و بسته شدن اين راه روميان را واداشته بود تا به جستجوی راهی تازه برآيند و به کشف مسيری تازه نائل شوند: بارهای امتعۀ آنان را کشتی ها در اوقيانوس هند به بندر «یمن»، در منتهی عليه جنوب غربی شبه جزيرۀ عربستان، می رساندند و در آنجا آنها را بار شتر می کردند و کاروان های شتر در کنارۀ دريای سرخ به سوی شمال می رفتند، از شهرهای طائف و مکه و يثرب می گذشتند، و به اورشليم و بنادر لبنان در شرق مديترانه می رسيدند. در آنجا بارها ديگرباره به کشتی ها منتقل می شدند و به اروپا می رسيدند. بدينسان، رومی ها، بدون اينکه قدم در قلمرو شاهنشاهی ساسانی بگذارند، به شرق دور وصل می شدند. نقشه های زير نشان دهنده وضعيت قبل و بعد بسته شدن راه ابريشم اند: ايجاد راه «يمن ـ اورشليم» يکباره شهرک های سر راهی متعددی همچون مکه را بر روی نقشۀ دنيا نشاند، و از آنجا که روميان مجبور بودند برای انجام کارهای خود بر نيروی کار محلی حساب کنند، اعرابی که به استخدام روميان در می آمدند معيشت اقتصادی نوينی را تجربه می کردند که تا آن زمان در شبه جزيره عربستان سابقه نداشت. در عين حال، مثل هر تحول اقتصادی نوينی، نخستين اقشار جامعه که بکار در فعاليت جديد مشغول می شوند از جمله قشرهای فرو دست جامعه بودند. از لحاظ ضوابط سنتی، طبيعی بود که بنی اميه کاروان داری را دون شأن اشرافيت مکه بدانند؛ بخصوص که اين کار در پيوند با نيازهای روميان انجام می شد حال آنکه اشرافيت مکه خود را دست نشاندۀ شاهنشاهی ايران می دانست و از اين هراس داشت که همکاری با روميان خشم ايران را برانگيزد. در مقابل اما، خاندان های ثروتمند ديگری دست بکار «حمله داری» (يا حمل و نقل کالا) برای روميان شدند و به ثروت های باد آورده ای رسيدند. از جملۀ اين خانواده ها يکی هم خاندانی بود که خديجه (دخت خويلد بن اسد) از آن می آمد. او را بخاطر ثروت و قدرتی که بهم زده بود «اميرة القريش» می خواندند و نقل است که تعداد شتران کاروان های او از مجموع شتران کاروان داران ديگر بيشتر بود. بدين سان اعراب ثروتمند مکه، بعنوان مقاطعه کار روميان، برای آنها کار می کردند و دستمزد دريافت می داشتند. در عين حال، گسترش کار ايجاب می کرد که اشخاص جديدی به استخدام کاروان داران در آيند و اينجا بود که مردان خاندان بنی هاشم نيز تصميم گرفتند اشرافيت فقرزدۀ خود را کناری نهاده و به کار کاروانسالاری برای روميان مشغول شوند. عبدالله، يکی از ده پسر عبدالمطلب بن هاشم، از اعضاء اين خاندان بود که بکار در کاروان های اعراب ثروتمند مشغول شد و در سال 570 ميلادی (9 سال مانده به مرگ انوشيروان ساسانی) در بين راه اورشليم و مکه جان سپرد، در حالی که همسرش، آمنه، فرزندی را در شکم داشت. اين فرزند محمد بن عبدالله نام داشت که شش ماه پس از مرگ پدر ديده به جهان گشود و به دست پدر بزرگش عبدالمطلب بن هاشم سپرده شد. اما پدر بزرگ نيز چندان نپائيد و آنگاه محمد را به دست عمويش، ابيطالب، سپردند که از راه کاروانسالاری آب باريکه ای نصيب می داشت. محمد که کودکی را در کار چوپانی گذرانده بود، از نوجوانی به کار برای عمويش پرداخت و در کار حمل و نقل تجربه آموخت. شايد از همان سنين باشد که با کاروان عمويش سفرهای متعدد خود را به سوريه و اورشليم آغاز کرده و با کارفرمايان رومی و تهديد دائم ايران برای بازگيری سرزمين های افتاده به دست روميان، و جهان شگفتی آور قرن ششم ميلادی آشنا شده باشد. بسياری از منابع موجود سال 583 (يعنی 13 سالگی او) را زمان نخستين سفرش به سوريه می دانند اما امر قطعی آن است که به هنگام 22 سالگی، بوسيلۀ عمو و سرپرست اش، به خديجه معرفی می شود و بعنوان جوانی قابل اعتماد به استخدام اين بانوی ثروتمند، که در آن زمان 37 ساله بوده و مرگ سه شوهر را بچشم ديده بود، در می آيد. محمد بن عبدالله، بعنوان يکی از مسئولان کاروان های خديجه بکار می پردازد و بزودی رهسپار شامات (سوريه کنونی) و اروشليم در شمال و يمن در جنوب مکه می شود. هيچکس نمی داند که در اين سفرها، که از بيست و دو تا سی و هشت سالگی اش مرتباً ادامه داشت، او با چه کسانی آشنا شده و، در اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم ميلادی، در جهان پيچاپيچ خاورميانه چه می کرده است. اما بر حسب برخی از اسناد، می دانيم که او در اين سفرها هم به اهميت حياتی پيوند اقتصادی کاروانداران عرب شبه جزيره با رومی ها پی برده، هم خطر ايرانی ها را (چه به هنگام جنگ با روم و چه در صورت صلح طرفين و گشوده شدن ديگربارۀ جادۀ ابريشم) برای کار خود و همۀ اعراب در گير در کار حمل و نقل امتعۀ رومی ها دريافته، و هم با کشيش ها و خاخام های سوريه و فلسطين و «يهوديه» آشنائی و گفتگو داشته ، و هم با تورات و انجيل آشنا بوده است. و سه سال پس از استخدام شدن در کاروانداری خديجه، اين زن ثروتمند عرب دل به محمد 25 ساله می بندد و به او پيشنهاد ازدواج می دهد. در پی اين وصلت محمد جزئی از پايگاه اجتماعی خديجه و ديگر کاروانداران ثروتمند مکه می شود. آنچه در خاندان خديجه و پسرعموهايش می گذشته چندان روشن نيست اما، بر اساس دانسته های اندکی که در اين مورد در دست است، می توان گفت که بنظر می رسد اينان نمايندگان و خواستاران برقراری نظم نوينی بوده اند، برخاسته از واقعيت پيدايش قشر کارواندار، که با نظم سنتی و قبيله ای اعراب باديه شبه جزيره و اشرافيت مکه (به رياست بنی اميه) همخوانی نداشته است. حتی گفته شده افرادی از خاندان خديجه به بتخانۀ کعبه بی اعتنائی کرده و پيرو دينی يکتاپرستانه به نام «حنيف» بوده اند و خود را از اعقاب ابراهيم پيامبر می دانستند. نيز بنظر می رسد که اشتراک منافع بنی هاشم با اين قشر نوخواسته از يکسو، و دشمنی ديرينۀِ آنها با بنی اميه، از سوی ديگر، موجب آن بوده است که بين کاروانداران مکه و کاروانسالاران هاشمی مکه نوعی اشتراک منافع و نياز بوجود آمده باشد. بهر حال اشرافيت سنتی مکه دل با ايرانيان داشت و، هراسان و مراقب، حرکات ثروتمندان نوکيسۀ کارواندار را می نگريست که در خدمت روميان در آمده بودند. باری، محمد بن عبدالله، در اواخر دهۀ سوم عمرش رفته رفته دست از کار می کشد و خلوت گزين و اهل رياضت و مراقبه می شود و روزهائی طولانی را در غاری به نام «حرا» در کوه های کوتاه قد اطراف مکه به تنهائی می گذراند. خبرهای بازمانده از آن روزگار ـ که نمی توان درست و غلط شان را به آسانی ارزيابی کرد ـ چنين می گويند که محمد چهل ساله است (در سال 610 ميلادی، نوزدهمين سال پادشاهی خسرو پرويز ساسانی) که روزی لرزان و عرق کرده از کوهستان به خانه باز می گردد و به خديجه خبر می دهد که جبرائيل، فرشتۀِ اعظم الله، بر او ظاهر شده و اطلاع داده است که الله او را به رسالت خود برگزيده است. در آن زمان الله يکی از بت های مهم بتکدۀِ مکه محسوب می شد و از همين رو نام پدر محمد را نيز «عبدالله» نهاده بودند. اما چگونگی تبديل اين بت اعظم به الله مجرد و يکتای قرآنی در ذهن محمد، مسئله ای است که می تواند نقش سفرهای او و تلقينات «حنيفيان» را در او آشکار سازد. احاديث می گويند که خديجه بلافاصله از اين خبر استقبال می کند و نخستين کس می شود که به اسلام (که معلوم نيست در آن روز چه معنائی می توانسته داشته باشد، چرا که تازه بيش از آن دو سه آيه های نخستين چيزی بر محمد نازل نشده بود) می گرود و بعد از او هم پسر عموی پيامبر ـ علی پسر ابيطالب ـ که ده ساله است پيامبری او را می پذيرد. در هر حال بنظر نمی رسد که اين گزين شدگی برای پيامبری، در حلقۀِ کوچک خاندان خديجه و ابيطالب امر شگفت انگيز بشمار آمده باشد. آنها تا سه سال اين موضوع را بر ملا نمی کنند و در واقع بصورت زير زمينی یارگيری کرده و اشخاص مناسب را به پذيرش پيامبری محمد ابن عبدالله فرا می خوانند. اما در سال چهارم که اين دعوت علنی می شود بلافاصلۀِ واکنش بنی اميه را ـ که پرده داران کعبه و رؤسای مکه بودند ـ بر می انگيزد. علل اين واکنش روشن است: کافی است به جملۀِ مشهور «لا اله الا الله» توجه کنيم که، در واقع، شعارمايۀِ جنگ «قشر اقتصادی کاروانداران و کاروانسالاران» با اشراف سنتی مکه محسوب می شود. اشرافيت مکه حافظ «وضع موجود» ی است که بر محور «بتخانه» يا «اله کده» ی مکه می گردد، و اکنون يکی از اعضاء بنی هاشم و همسر بزرگترين کارواندار مکه همۀ «اله» ها را رد می کند تا «الله» خود را جانشين آنها کند. آيا اشراف مکه در اين ماجرا به وجود توطئه ای رومی ظنين شده بودند و در عين حال فکر می کردند خاندان بنی هاشم، با اعلام پيامبری يکی از اعضاء خود، قصد دارد رشتۀ امور را از دست آنها بگيرد؟ هرچه بود چنين شد که، بزودی، دودمان و خانواده محمد و معدودی از مکيان که به پيامبری او ايمان آورده بودند به محلی خارج از مکه به نام «شعب ابيطالب» تبعيد می شوند و اجازه رفت و آمد به مکه از آنان سلب می گردد. محمد اما، پس از نوميدی از تبليغ دين خود در مکه، مسلمانان را به مهاجرت به مناطق مختلف اطراف و تبليغ اسلام در آن مناطق تشويق می کند و، بدينسان، تعداد مسلمانان غير مکی رو به فزونی می گيرد. او، از جمله، می تواند برخی از اعضاء دو قبيلۀ عرب را، که در شهرک «يثرب» (مکانی که بعدها به «مدينه» شهرت يافت) ساکن بودند، مسلمان کند. اما دوران تبعيد مصادف بود با پيروزی های پی در پی ارتش ايران در خاور ميانه. شهرهای سوريه و آناتولی و فلسطين يکی پس از ديگری سقوط می کردند و در سال 618 خبر می رسد که روميان از ايران شکست سختی خورده و راه های رفت و آمد به سوی شمال بسته شده است. براحتی می توان هراس و اندوهی را که بر شعب ابيطالب حکمفرما شده بود مجسم کرد. آنگاه، در «شعب» خبری می پيچد مبنی بر اينکه فرشتۀ الله به ديدار محمد بن عبدالله آمده و مژده آور خبری خوش شده است. در قرآن تدوين شده در 40 سال بعد اين آيات را در ابتدای سوره ای که «الروم» نام دارد و سورۀ شمارۀ 30 قرآن است آورده اند: «روميان در جنگی که در سرزمين های نزديک انجام شده در هم شکسته اند، اما اين شکست چندان نمی پايد و بزودی روميان پيروز خواهند شد. اين پيروزی، به ياری الله، در اندک زمانی به دست خواهد آمد، چرا که همۀ امور به فرمان اوست. و در آن روز قلوب مؤمنين از اين پيروزی شادمان خواهد شد. الله هرکس را بخواهد پيروزی می بخشد و اوست که مهربان و گرامی است. اين وعده ای است که الله می دهد و او هرگز خلف وعده نمی کند». از شرح و بسط افسانه هائی که در اطراف اين «پيشگوئی» بافته شده می گذرم تا به اين نکته بپردازم که آيات نخستين سورۀ «روم» بخوبی نکات زير را روشن می کنند: 1. پيامبر اسلام، اعضاء خانواده اش، و مريدانش، همگی، خود را هم پيوند با روميان و در نتيجه مخالف ايرانيان می دانستند. 2. آنها اخبار جنگ را به دقت تعقيب می کردند و می دانستند که شکست روميان به معنی شکست کار تجاری همۀ مکيان نيز هست. 3. سوره روم به صراحت می گويد که الله پشتيبان روميان است و به آنها کمک خواهد کرد تا ايرانيان را شکست دهند. و اين شکست ناشی از وعدۀ تخلف ناپذير الله است. 4. همچنين، در اين آيات، قرآن به صراحت می گويد که شکست ايرانيان و پيروزی روميان قلوب مؤمنان (در قرآن دو واژۀ «مؤمن» و «مسلمان» به يک معنی است) را شادمان خواهد کرد. 5. بدين سان روشن است که در ديد مسلمانان خداوندشان دوست روميان و دشمن ايرانيان بوده است. تمام اين مطالب استنساخ شده از سورۀ روم را «تاريخ طبری» به سادگی و وضوح تمام، اما با شاخ و برگ های معمول تواريخ اسلامی، چنين باز می گويد: «...روميان و ايرانيان به سرزمين نزديک پيکار کردند... و روميان منهزم شدند. اين خبر به پيغمبر (ص) و اصحاب وی رسيد... حادثه بر آنان سخت بود که غلبۀ گبران را بر روميان اهل کتاب خوش نداشتند. و کافران مکه خوشدل شدند و ياران پيغمبر را شماتت کردند و گفتند: "شما اهل کتاب ايد و نصاری نيز اهل کتاب اند... و برادران ايرانی ما بر برادران کتابی شما ظفر يافتند..." و آيات (نخستين سورۀ روم) نزول يافت. و ابوبکر سوی کفار شد و گفت: "از غلبۀ برادرانتان بر برادران ما خوشدلی می کنيد؟ به الله قسم که روميان بر ايرانيان غلبه خواهند يافت. و اين گفتۀ پيغمبر ماست"...» باری، زمانی که محمد و يارانش اجازۀ بازگشت به مکه را به دست می آورند می بينند که بشدت تحت نظرند، اجازۀ خروج از مکه را ندارند، و کار و بارشان را هم از دست داده اند، عدۀ مسلمانان هم رو به فزونی ندارد، و حتی کوشش محمد برای خروج از مکه و ديدار با سران شهر «طائف» در جنوب به ناکامی و زخمی شدن او می انجامد و او با زحمت بسيار موفق می شود به مکه باز گردد. در عين حال امر ديگری هم پيش آمده است: بنظر می رسد که اشراف مکه، با ديدن پيروزی حکومت ايران در اواخر عهد خسرو پرويز و ثروتی که کاروانداری با خود دارد، رفته رفته خود جانشين کسانی شده اند که قشر جديد اجتماعی و اقتصادی را بوجود آورده و به بهانۀ جسارت به بتکدۀ مکه به تبعيد رفته بوده اند. به عبارت ديگر، دعوائی که به زبان مذهبی انجام می شد در حقيقت ماهيتی کلاً اقتصادی ـ اجتماعی داشت. به همين دليل هم توجه به اين نکته جالب است که قيد «تبعيد مسلمانان به شعب ابيطالب» زمانی برداشته می شود که خديجه و ابيطالب هر دو در سال 520 ديده از جهان فرو می بندند. اين سالی است که محمد بدان نام «سال اندوه» داده است. تقارن مرگ اين دو نفر و اتمام ايام تبعيد خود نشان می دهد که دعوای اصلی اشرافيت مکه ـ به رهبری بنی اميه ـ با کاروانداران اصلی بوده است و نه با محمد. چرا که گمان می رفت، بدون پشتيبانی مهره های اصلی، کار خاصی از محمد بر نمی آيد. اما درست در زمانی که بنظر می رسيد مسلمانان بازی را باخته اند، محمد تصميم بزرگی می گيرد: حال که ايرانيان با رقيبان مسلمانان کار می کنند، بايد از مکه به سوی شمال بيرون رفت، و بر کمين کاروان هائی که به سوريه می روند نشست و راه آنها را قطع کرد. شاهرگ حياتی که قطع شد پيروزی آسان به دست خواهد آمد. در سال 621 برخی از مسلمانان يثرب، که دين خود را پوشيده می داشتند، به بهانۀ زيارت سالانۀ بتکدۀ کعبه به مکه می آيند و در ديداری محرمانه با محمد پيمان می بندند که ـ اگر بتواند خود را به يثرب برساند ـ او را پذيرا خواهند شد، سروری او را خواهند پذيرفت، از او محافظت خواهند کرد، به نامش شمشير خواهند زد، و در عوض محمد ورود آنها به بهشت الله را تضمين خواهد کرد. اين پيمان به «پيمان عقبه» مشهور است و اين اعراب در تاريخ اسلام به «انصار» (ياری کنندگان) شهرت يافته اند. دربارۀ چرائی و چگونگی آماده شدن آنها برای جنگيدن بخاطر محمد ملاحظات بسياری در کار بوده است که پرداختن به آنها را به فرصتی ديگر موکول می کنم. محمد در سال 623 (هنگامی که 53 سال داشت) همراه با يکی از نخستين مسلمانان مکه، ابوبکر، که دختر شش سالۀ خود ـ عايشه ـ را، در همان سال مرگ خديجه، به عقد رسول الله در آورده بود و پس از مرگ رسول هم جانشين او می شد، شبانه و مخفيانه، از مکه خارج شد. ماهيت اين کار چه بود؟ فرار؟ سفر؟... هرچه بود، مسلمانان آن را همچون مهاجرت پيامبرشان از مکه به مدينه ديده و آن را «هجرت» خوانده اند. آنها سال 623 را مبداء تقويم خويش قرار دادند ـ سال صفری که با ورود محمد به يثرب کليد خورد و اکنون 1385 سال خورشيدی و 1428 سال قمری از آن می گذرد. داستان محمد و ايرانيان، در ده سال اقامت او در يثرب، خود فرصت و حوصله ای ديگر می خواهد که اگر عمری بود به آن نيز خواهم پرداخت. اما بهر حال می دانيم که در آن شبانۀ تف زدۀ سال صفر، محمد، با دلی آکنده از دشمنی با ايرانيان و آزرده از شکست روميان و خشم از مکيان و بنی اميه، بر جادۀ سنگلاخ مکه به يثرب گام بر می داشت و می رفت تا سرنوشت شبه جزيره و ايران و بخش های عمده ای از جهان را برای هميشه تغيير دهد.
اسماعيل نوری علا


۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

جایگاهِ پُرسش برانگیز شهر مکه در دین اسلام




نویسنده: جرمی اسمیس

برگردان: خشایار رُخسانی

 نگاهی به کتاب «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن، Qur'anic Geography»، نوشته دان گیبسُن (Dan Gibson)

پیشگفتار: خشایار رُخسانی 

مُسلمانان بر این باورند که تاریخ اسلام روزنگاری شُده است و همۀِ رویدادهای آغاز اسلام بدست شاهدانِ زمان نوشته و بایگانی شُده اند. ولی امروز پژوهش های باستانشناسی و دانش گُذشتهنگاری نشان میدهند که آغاز تاریخ نگاری اسلام  200 سال پس از بُنیانگزاری دین اسلام و در دوران حکومت عباسیان بوده است. عباسیان که به تُهیگی (خلاء) تاریخ آغاز اسلام پی بُرده بودند، به برخی از نویسندگانی که نزدیک به حکومت بودند، سفارش نوشتن رویدادهای آغاز اسلام را دادند. از مهمترین این تاریخ نگاران مسلمان ابن هشام، بخارایی، محمد جریر تبری، و یاقوت هستند. از آنجا که این گذشتهنگاران خودشان گواه رویدادهای آغاز اسلام نبودند، سرچشمۀِ گُزارش های آنها داستان ها و بازگفت هایی (روایت هایی) بود که از توده ها میشنیدند. ابن هشام کتاب سیره محمد را نوشت. بخارایی برای  نوشتن تاریخ آغاز اسلام 300000 روایت گردآوری کرد، و از آنجا که او به دُرُستی همۀِ این روایت ها باور نداشت،  کمابیش 2602 تا از آنها را در کتاب خودش جای داد. محمد جریر تبری کتاب تاریخ اسلام را نگاشت که دارای 14 پوشینه (جلد) است. و یاقوت کتابی دربارۀِ گیتاشناسی (جغرافیای) اسلامی نگاشت تا مسلمانان بتوانند جایگاه هایی را که در روایت های اسلامی به آنها اشاره شده اند، به آسانی پیدا کُنند. از آنجا که حکومت عباسی کارفرمای این نویسندگان بود، این گمانه زنی نمیتواند به دور از فرهود (حقیقت) باشد که شیوۀِ گردآوری و داوری دربارۀِ «دُرُستی» این گزارش ها بیشتر در همسویی با بینش سیاسی عباسیان بود تا وفاداری به دُرُست بودن این گزارش ها. به سُخن دیگر عباسیان از بهر تُهیگی (خلاء) تاریخ آغاز اسلام، بخت خوبی داشتند که تاریخ آغاز اسلام را به سودِ خودشان بازنویسی کُنند.
یکی از مهمترین پُرسمان هایی (مسئله هایی) که به این شک دامن میزند، پُرسمان گُزینش قبله در اسلام است. برپایۀِ داستان هایی که تا به امروز مسلمانان به شنیدن آنها خوی گرفته اند، قبلۀِ دین اسلام در آغاز اورشلیم بود، ولی سپس تر در زمانی که محمد زنده بود، به سوی مکه دگرگون شُد. و داستان دگرگون شدن قبله را  چنین بازگویی میکنند که در زمانی که محمد درهال نمازخواندن در مَزگتِ (مسجد) مدینه بود، وحی دگرگون شدن قبله بر او نمایان شُد. و محمد ناگزیر شُد که در هنگامۀِ نماز روی خود را از اورشلیم به سوی مکه بگرداند. امروز باستانشناسان و گذشتهنگاران میتوانند با پُشتیبانی به سندهای استوار نشان دهند، که این داستان نادُرُست است. تاریخ پژوهان نوین نشان میدهند که نُخستین قبله مسلمانان اورشلیم نبوده، وآنکه شهر پترا ،Petra، در اُردون امروزی بوده است، و جهتِ قبلۀِ مسلمانان 70 سال پس از هجرت محمد، دگرگون شُد؛ و بیش از یک سده دوام آورد تا مسلمانان به قبله تازه خوی بگیرند. و در ناسانی با باور مسلمانان، انگیزۀِ دگرگون شُدن قبله پیش از اینکه پیروی محمد از وحی آسمانی باشد، بیشتر نتیجۀِ درگیری های قبیله ای و سیاسی میان خاندانِ بنی امیه و بنی عباس از یک سوی و عبدالله این زبیر با آنها بود. در سال683 میلادی، یا 64 سال پس از بُنیانگُزاری دین اسلام، عبدالله ابن زبیر بر امویان میشورد و خودش را خلیفۀِ شهر پترا مینامد که شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» و نُخستین قبله مسلمانان بود. این داوی (ادعای) عبدالله ابن زبیر بر امویان گران آمد که در دمشق حکومت میکردند و برای سرکوب او نیرو فرستادند. یک سال پس از این درگیری ها، عبدالله ابن زبیر برای دستیافتن به آسودگی از سیج (خطر) امویان، خانه کعبه در شهر پترا را ویران میسازد و سنگ سیاه (حجرالسود) را برای برپا ساختن یک قبلۀِ تازه با خود به مکه میبَرَد. از این تاریخ است که گفتمان دگرگون شدن قبله مسلمانان آغاز میشود و  جهان اسلام درگیر آشفتگی و تنگایی به نام گزینش قبله تازه میگردد. گذشتهنگارانِ دربار عباسی همانند بخارایی کوشش فراوان کردند تا از راه ویرایش نوشتارهای کُهن تر، نام اورشلیم را جانشین شهر پترا کُنند، و از سوی دیگر عباسیان با نگارش قرآن های تازه آیه هایِ نویی را وارد قرآن کردند تا بتوانند دگرگون شُدن راستای قبله را به زمان خود محمد بَربَندند (نسبت بدهند) و «کلاه شرعی» روی این دُروغ بگذارند؛ یکی از نمونه های دستکاریِ قرآن در دوران عباسیان، سوره دوم قرآن آیه های 147-142 است که تنها در قرآن های نو که در زمان عباسیان نگارش شُده است، وجود دارند ولی در قرآن های کُُهن و پیش از این دوران وجود ندارند؛ همانند قرآن های صنعا در کشور یمن که در سال 1972 در یک مَزگتِ (مسجد) کهنه هنگام بازسازی بام آن یافت شُدند، از نمونه نسخه های کُهن قرآن هَستند که از دست قرآن سوزی های عُثمان در امان ماندند. با اینهمه این دستبُرده ها در تاریخ آغاز اسلام و قرآن  نتوانسته اند از چشم تیزبین باستانشناسان و گذشتهنگاران نوین به دور بمانند؛ و آنها امروز میتوانند ردپایِ این دستکاری ها در تاریخ آغاز اسلام را با سندهای دانشی و استوار نشان دهند، همانند برجسته کردنِ پارادُخش گویی (تناقض گویی هایی) که در تاریخ های نگاشته شده دوران عباسیان وجود دارند، و نشان دادن نگارک های (عکس های) هوایی، ماهواره ای از شالوده و زیربنایِ مَزگَت های کُهن که در زمان محمد ساخته شُده اند؛ این مزگت ها (مسجدها) دو مهرابی  (محرابی) بودند و یکی از این مهراب ها پیوسته  جهت شهر پترا را نشان میداد و نه شهر اورشلیم. باستانشناسان نشان میدهند که دگرگون شُدنِ قبله مسلمانان یک روند گام به گام و آهسته آهسته بود که بیش از یک سده ادامه داشت. و خاستگاه دین اسلام در ناسانی با باور مسلمانان شهر مکه در عربستان نبود، وآنکه شهر پترا ،Petra، در اُردون امروزی بود.
اهمیت این کشف باستانشناسی از اینروست که نشان میدهد، که هنگامیکه گُزینش شهر مکه درجایگاهِ قبلۀِ تازه مسلمانان تنها برآیندِ یک درگیری سیاسی میانِ خاندان هایِ عرب و دستبُرد در تاریخ آغاز اسلام و دوباره نویسی آن بدست عباسیان بوده است، چگونه مسلمانان میتوانند هنوز سرچشمۀِ دین اسلام را آسمانی بپندارند و به دستورها و قانون های آن بها ببخشند؟ همچنین تاریخ پژوهان این پُرسش را پیش میکشند که اگر قرآن سُخن خُداست و یک نسخه از آن در آسمان نگهداری میشود، و خانه کعبه در مکه نیز خانه خداست، پس چرا خدا با کمک گرفتن از آن نسخه آسمانی در همان آغاز، مکه را در جایگاه قبله مسلمانان برنَگُزید؟

بخش نُخست

روزی پنج بار، بیش از یک میلیارد مُسلمان با تکرار نیایشی که مُحَمَد رسول الله به آنها آموخته است، در برابر الله کُرنش میکُنند. روزی پنج بار، آنها با روی آوردن به یک سنگ سیاه (حجرالسود) فرمانبُرداریشان را از دستورهای دین اسلام نشان میدهند. روزی پنج بار، آنها به سوی قبله خم میشوند، تا بسان یک گروه وابسته بهم و پیروانِ دینِ اسلام که محمد پیامبرشان است و قرآن کتاب دینی و خانۀِ کعبه پرستشگاهِ آنهاست، همبستگی شان را در سراسر جهان نشان دهند.
کمابیش برای  چهارده سده است که مُسلمانان به سوی شهر «وَرجاوندِ (مقدس)» مکه نیایش میکُنند، بدون اینکه کسی این مرام و باور را به پُرسش بگیرد...رفتاری که تا به امروز ادامه دارد. این نوشته که درهال خواندن آن هَستید، یک بازنگری بر یک کتاب پژوهشی / دانشگاهی به نام «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن» نوشته دان گیبُسن،  Dan Gibson، است که در سال 2011 انتشار یافت. این کتاب میداود (ادعا میکُند) که شهر پترا، Petra، که امروز در نیمروز (جنوب) کشور اُردون جای دارد، و بیش از هزار کیلومتر با شهر مکه بازه دارد (فاصله دارد)، در آغاز شهر «وَرجاوَند (مقدس)» دین اسلام بوده است.
بیشتر مَردُم از این گفته شگفت زده میشوند که در قرآن از شهر مکه تنها یکبار یاد شُده است (سوره 48). تفسیرگران قرآن با تکیه به روایت ها و با اشاره به سوره سوم، آیه 96 «دره بکا، Bekka، (به معنی دره ای که در آنجا کسی بسیار گریه میکند)» و مکه، Mecca، را یکی گرفته اند. همچنین در قرآن اشاره هایی به جایگاهِ وَرجاوندی (مقدسی) به نام کعبه و یا خانه (بیت) شُده است؛ و تفسیرگران قرآن این نام ها را امروز به گونۀِ فراگیر و کُلی به شهر مکه بَرمیبَندند (نسبت میدهند). با اینهمه، قرآن به ما نمیگوید که کعبه در شهر مکه است. با این نوشته ما میخواهیم یک نگاه کوتاهی به داوی (ادعای) دان گیبُسن، Dan Gibson، بیاندازیم که میگوید باستانشناسی و نوشته هایی که از آغاز اسلام در دسترس هَستند، نشان میدهند که در آغاز شهر پترا، Petra، نه شهر مکه، برایِ مسلمانان وَرجاوَند بوده است.
 عالمان مسلمان هیچ فرنودی (دلیلی) برای شک کردن به جایگاهِ شهر مکه در دین اسلام نمی بینند، زیرا «وَرجاوَندِ (مقدس)» بودن آن، یک باور فراگیر و همگانی شُده است، ولی در چند سال اخیر، برخی از گُذشتهنگاران پُرسش هایی را در اینباره پیشکشیده  اند. برای نمونه، دکتر پاتریسیا کرُن، Dr. Patricia Crone ، در کتاب «بازرگانی مکیان و نمودار شُدنِ دین اسلام»، [1] بیان میکُند که بازکاوی (تشریح) شهر مکه در نوشتارهایِ آغاز اسلام با جایگاه امروزیِ این شهر همخوانی ندارد. برای نمونه، نوشتارهایِ آغاز اسلام شهر «وَرجاوَند (مقدس)» مسلمانان را به نام «مادر همه شهرها» بازکاوی کرده اند (تشریح کرده اند). چنین ستایشی یا یادآور یک شهر بُزرگ و پُرشُکوه است و یا یک شهر بُزرگِ باستانی. در سال 2002 گیبسُن، Gibson، از شُماری از باستانشناسان برجستۀِ اُردونی و سعودی دربارۀِ گُزارش های باستانشناسی شهر مکه و پیرامون آن پُرسش کرد. آنها، درهالیکه نمیخواستند از نامشان و دیدگاهشان در پیش دید همگانی یادی شود، خَستو شُدند (اعتراف کردند) که تا پیش از سده نهم میلادی، از بیخ و بُن هیچ گُزارش باستانشناسی از شهر مکه وجود ندارد. گیبسُن، Gibson، دستکم این چشمداشت را از آنها داشت که بگویند در گذشته های بسیار دور برای نگهداری از خانه ها، باغ ها و ساختمان های همگانی (عمومی) و نیایشگاه های شهر باستانی مکه، در پیرامون شهر یک دیوار پدافندی برپا شُده بود. ولی آنها با جُنباندن سرهایشان گُفتند، «چیزی همانند این هرگز نبوده است.»
گُزارش های آغاز اسلام از شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان به نام «کانونِ راه بازرگانی» یاد کرده اند. همچنین رویدادهای فراوانی پیش آمده اند که از آمد و شُد کاروان ها به شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» یاد کرده اند، و براستی اَپَدَر (عموی) محمد، ابو طالب، یک بازرگان بود، کسیکه پیوسته کاروان هایی را با پَروانَکی (ماموریت) بازرگانی به شهرهای دور دست میفرستاد. با آنکه مسلمانان پافشاری میکُنند که مکه کانون راه بازرگانی بوده است، ولی گُذشتهنگارانِ نوین نگارک (تصویر) دیگری را از آن به ما میدهند. دکتر پاتریسیا کُرن، Dr. Patricia Crone ، به ما میگویید: «مکه یک جایگاه ستَروَن، و نازا بود، و نیسنگ های (منطقه های) خُشک و نازا هیچ بختی برای شکوفایی ندارند، هنگامیکه مردم بتوانند در نزدیکی آنها، زیستبوم های (طبیعت های) سبز را پیدا کُنند. چرا باید کاروان ها با پیمودن یک شیبِ تُند به سویِ زمین هایِ خُشک، ستَروَن و نازا میرفتند، هنگامیکه آنها میتوانستند در زمین هایِ سبز طائف ماندگار شوند و بازبایستند (توقف کُنند)؟»
بسیاری از مُسلمانان و برخی از پژوهشگرانِ باختر گمان کرده اند که این کاروان ها گیاهِ خشبوی کُندُر (بخور) و ادویه و دیگر چاشنی ها از کشورهایِ دور دست را میترابُردند (حمل میکردند)، ولی برپایۀِ پژوهش هایی که از سوی کیستر، Kister، و اسپرنگر، Sprenger، انجام گرفته است، در این دوره، زمانِ داد و ستد با ادویه جات و گیاهِ خوشبو بخور به پایان رسیده بود، و اکنون عرب ها به داد و ستد با چرم و پوشاک روی آورده بودند؛ ادویه جات کالایی نبودند که بتوانستند یک امپراتوری بازرگانی با گُستردگی جهانی را برپا سازند.
اگر شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان چنین شهر بُزرگی بوده است، پس شگفت انگیز است که نام شهر مکه در نُخستین نقشه هایِ راه هایِ بازرگانی یافت نمیشود!  هدفِ چنین نقشه هایی هیچگاه این نبوده است که نام هر دره، روستا و آبادی را نشان دهد، ولی بیگمان آنها کوشش میکردند که جایگاه شهرهای نامدار و مُهم را نشان دهند. و جایِ شگفتی اینجاست که تا سده نُهم میلادی، هتا یک نقشه هم نامی از شهر مکه نَبُرده است؛ و این 300 سال پس از مَرگ محمد بوده است.
گیبسُن، Gibson، برای سال ها رونوشت هایی را از بسیاری از نقشه های باستانی عربستان، گردآوری و با کوشایی فراوان آنها را ترجمه کرده است، ولی در این نقشه ها هتا یکبار هم از شهر مکه نامی بُرده نَشُده است.
افزون بر این، قرآن و بازگفت هایِ (حدیث های) آغاز اسلام به گونۀِ روشن از شهر مکه نام بُرده اند که در میان یک دره جای داشته است، و در نزدیکی کعبه یک دره کوچکتر یا رودخانه ای بوده است. این نَگیزش (توضیح) هیچ همسانی با شهر امروزی و نوین مکه ندارد که گاه به گاه زیر تُندآب هایِ (سیل های) بهاری میرود، ولی با اینهمه هیچ رودخانه ای در نزدیکی آن نیست.
گیبسُن، Gibson، برای سال ها با زیارت کُنندگانی که از مکه میآمدند، گفتگو کرده است. برخی از آنها بگونۀِ سربسته و مُبهم از جغرافیایِ پیرامونِ شهر مکه ناخُرسند بوده اند. شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مُسلمانان چنین بازکاوی شُده است (تشریح شُده است) که اِنگار کوه هایی پیرامون آنرا فراگرفته باشند، و هنگامیکه در سال 570 میلادی پیل های (فیل های) یَمَنی لشکر ابرهه کعبه را هدف تاخت و تازِ خود کرده بودند، مردم میتوانستند از روی کوه ها به پایین و توی شهر نگاه کُنند. در شهر امروزین مکه نزدیکترین تختِ سنگِ کوچکی که از زمین بیرون زده و دارای یک شیب آرام است، نیم کیلومتر از کعبه دور میباشد. هیچ گُزارشی دربارۀِ وجودِ دژه جنگی و پدافندی روی این تخته سنگ نیست. کوه های پیرامون شهر مکه بیش از سه کیلومتر دور هَستند. آیا میشود هتا یک پیل (فیل) را از این بازه (فاصله) دید؟ براستی چه اندازه از یک درگیری رزمی را میشود از آنجا تماشا کرد؟
بسیاری از زیارت کُنندگان دلسرد از وجود آن دو کوهی هَستند که صفا و مروه نامیده میشوند. آنها به اندازه ای کوچک هَستند که امروز در چهار دیواری ساختمانِ یک مَزگت (مسجد) جای میگیرند. از دوران پیش از اسلام دربارۀِ دو بُت یا پرستشگاه های آنها گُزارش شُده است که در بالای هرکُدام از این کوه ها جای داشتند. امروز هیچ نشانه ای از وجود این خُدایان، پرستشگاه های آنها، سنگنبشته ها، دیوارها، دروازه ها و راه پله ها برای بالا رفتن از این کوها در دست نیست.
در نُخستین نوشتار های اسلامی گفته اند که کوه حرا روبرو و در بخش بالایی شهر مکه جای داشته است. به هر روی، امروز کوه حرا با یک بازۀِ (فاصلۀِ) شایان توجه از کعبه دور است و روبروی شهر نیست.
در نوشته های آغاز اسلام شهر مکه چنین بازکاوی شُده است (تشریح شُده است) که انگار یک بخش بالایی و یک بخش پایینی داشته است، و یک راهی وجود داشت که میانِ این بخش ها کشیده شُده بود. امروز شهر مکه روی یک زمینِ باز و هموار جای دارد، با کوهپایه های کوتاه و تخته سنگ هایی که در پیرامون این شهر از شن بیرون زده اند. نبودگی بخش بالایی و پایینی در شهر مکه، به ما نشان میدهد که نُخستین نویسندگان مسلمان دربارۀِ جایگاه دیگری سُخن میگفتند و نه این شهر مکه امروزین.
گُزارش های کُهن به ما میگویند که در دَرهِ شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مُسلمانان، سبزه میرویده است. ولی باور کردن آن سخت است که این نوشته ها دربارۀِ این شهر مکه ای باشند که ما امروز میشناسیم، زیرا زمین هایِ دور شهر مکه به رسایی (کاملا) بیابان های شنی هَستند، که در آنجا نه سبزه ای بگونۀِ سرشتین (طبیعی) میرویند و نه نشانه ای در دست هست که در گذشته زمین های پیرامون مکه هرگز آبیاری شُده باشند و امکانی برایِ پدیدارگشتن زمین های سبزه زار را فراهم آورده باشند.
محمد بن جریر تبری داستانی را گُزارش کرده است که چگونه عبدالله، پدر محمد از یک زنی بازدید کرد که افزون بر آمنه، همسر او نیز بوده است. هنگامیکه عبدالله از این زن درخواست همخوابگی کرد، از سر کار روی یک زمین خاکی آمده بود و آثار گل و خاک روی بدنش وجود داشت. به شَوَندِ (علت) پاک نبودن بدنِ عبدالله، این زن از خوابیدن با او خودداری میکُند. عبدالله از خانه آن زن بیرون میرود و پس از شستشو و پاک کردن خودش از آن گلی که بر بدنش بود، به جای آن به خانۀِ آمنه میرود. و بدینسان آمنه آبستن محمد میشود. سرجینت ،R. B. Serjeant ، در یاداشتی که بر ترجمۀِ آلفرد گویملاوم ، Alfred Guillaume، دربارۀِ این داستان نوشته است، از وجودِ این پارادُخش (تناقض) شگفت زده میشود، زیرا واژه عربی که در اینجا بکار بُرده شُده است، ویژۀِ زمین کشتزار است، و اشاره به گل روس دارد. سپس او یادآوری میکُند که در نزدیکی شهر مکه هیچ کشتزار یا زمین کشاورزی وجود نداشت. از اینرو، گُزارش های کُهن دربارۀِ شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان هیچ همانندی با شهر مکه امروزی در عربستان سعودی ندارد.
بُنمایه هایی (منبع هایی) هَستند که از وجود بَرزن ها (ناحیه ها) و درختان در پیرامون شهر مکه گزارش کرده اند، ولی از این «دهکده های باستانی» پیرامون شهر مکه، هتا ردپای بسیار کوچک باستانشناسی نیز برجای نمانده است، و نمیشود از آنها به نام بَرزن نام بُرد، از اینرو جایی برای گفتگو دربارۀِ وجود درختان نمیماند. ولی بُنمایه هایی (منبع هایی) هَستند که از وجود درختان میوه و اَنگور پیرامون شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان یاد کرده اند. از اینرو، یکبار دیگر بر این داوی (ادعا) پافشاری میکُنیم، که بسیار سخت است که آدم بپندارد که این گُزارش ها  اشاره به همین جایگاهی دارند که امروز از آن به نام شهر مکه در عربستان سعودی یاد میکُنند.
آن شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان میتوانست آرتش بُزرگی را فراهم بیاورد. گویا آن شهر مکه هیچ دُشواری برای فراهم آوردنِ شُمار بُزرگی از مردان جنگی نداشته است تا کاروان های بُزرگی را برای همراهی با سپاهیانشان براه بیاَندازند. گیبسُن، Gibson با آوردن سند نشان میدهد که چگونه مکیان همواره سدها سرباز، هزاران شُتر، و یکبار بیش از 10000 سرباز مکی برای تازش به مدینه فراهم آوردند. هنگامیکه آدم شمار سربازان و شُترانی را درمینَگرد که مکیان میتوانستند فراهم بیاورند، باآنکه هر سال در آن نبردها شکست میخوردند، آدم میتواند این چشمداشت را داشته باشد که آن شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان باید یک شهر بُزرگی بوده باشد. به هر روی، یافته های باستانشناسی این پُرسش را در ذهن ما برجسته میکُنند که اگر این شهر مکه امروزی یک جای کوچک با یک زیستبوم (محیط زیست) سخت و خُشکی بوده است، چگونه میتوانسته است این لشکرها را فراهم بیاورد؟
گیبسُن، Gibson نشان میدهد که همۀِ این گُزارش هایِ گوناگون سبب شُدند تا باستانشناسان و گُذشتهنگاران بپندارند که ناهمخوانی هایِ بُزرگی میانِ نگارکِ (تصویر) باستانی از شهر مکه در جایگاهِ شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان و آنچه که ما دربارۀِ تاریخ شهر مکه میدانیم، وجود دارد.
همچنین این راستی پذیرفته شُده است که شهر مکه نه تنها یک شهر بُزرگی بود، وآنکه این شهر برای زمان درازی پیش از پیدایش اسلام کانونِ مسیتارش (زیارت) در عربستان بوده است. درهالیکه نشانۀِ کمی از نُخستین نیایشگاه ها در شهر مکۀِ امروزین وجود دارد، گیبسُن، Gibson میگوید که هر کارشناس تاریخ عربستان میداند که مسیتارش ها (زیارت ها) همیشه در شهر پترا (Petra)، شهر نبطییان، انجام میگرفت، که به نام نُخستین «حرم» یا «کوی ممنوعه» در عربستان شناخته شُد و در آنجا هیچکس پروانۀِ کُشتن کَس دیگری را  نداشت.
با آنکه جایگاه های وَرجاوَندِ (مقدس) پُرشماری در عربستان بودند، شهر پترا (Petra) به نام جایگاهِ مهمترین پَرستشگاه وَرجاوَند (مقدس) برجسته شُده بود، که در آنجا آیین های خاکسپاری نیز انجام میگرفت؛ برگُزاری این آیین ها، این شهر را نُخستین جایگاه وَرجاوَند (مقدس) یا «پَرستشگاه ممنوعه» در عربستان باستان کرده بود.
گُذشتهنگار مسلمان محمد بن جریر تبری، که در سده نهم میلادی گُزارش نویسی میکرد، یادآوری کرده است که در دوران پیش از اسلام، دو مسیتارش (زیارت) انجام میگرفت. آن زیارتی را که کمتر اهمیت داشت، به نام «عمره» میشناختند. او یادآوری میکند که عبدالمطلب (پدربُزرگ محمد) یکبار زیارت «عمره» را انجام داد. این زیارت در زمانی انجام گرفت که آن «پرستشگاهِ ممنوعه» در شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان جایگاه خُدایان فراوانی بود، که در میان آنها خدایان هوبل، ایسف (Isaf) و نیلاه (Na’ilah) نام آور بودند. قرآن به ما میگوید که زیارت های بُت پرستانِ پیش از اسلام به نام «حج» و «عمره» شناخته میشُدند، که زیارتِ «حج» مُهمتر و زیارت «عمره» کم اهمیت تر بود. این نام ها که از دوران پیش از اسلام سرچشمه میگیرند، به دوران پس از اسلام راه یافتند، و امروز این نام ها را برای دو زیارت سالانۀِ اسلامی بکار میبرند.
به هر روی، گیبسُن، Gibson نشان میدهد که از دوران باستان، مسیتارش هایِ (زیارت هایِ) عرب ها همیشه در کانون دینی عربستان، در «پَرستشگاه ممنوعه» در شهر وَرجاوَندِ (مقدس) پترا (Petra) انجام میگرفت. این شهر جایگاه برگُزاری آیین های خاکسپاری برای عرب های نبطی بود، و در این شهر زندگان برای خوراک خوردن و برگُزاری آیین خوراک خوری با خانواده های بُزرگ و گُسترده شان و نیاکانی که سال ها پیش مُرده بودند، گردهم میآمدند. این آیین بخشی از فرهنگِ تیره ای نبطییان بود، و شیرازه و چسبی بود که این مردم بازرگان و چادرنشین را به نام یک اَنجُمَن بهم پیوند میداد. امروز بازدید کُنندگان از شهر پترا (Petra) میتوانند تالارها و دالان هایی را ببینند که به بسیاری آرامگاه ها پیوسته هَستند؛ در آنجا خانواده ها برای زندگان و مُردگان جشن میگیرند.
گیبسُن، Gibson همچنین پُرسش هایی را دربارۀِ قبله مسلمانان پیش میکشد. امروز همۀِ مَزگت ها (مسجدها) بگونه ای ساخته شُده اند که جهت قبله را به نمازگزاران نشان میدهند.  قبله جهتی است که همۀِ مسلمانان هنگام نماز رو در روی آن میایستند، و امروزه هر مزگتی (مسجدی) یک مهراب (محراب) دارد که در دیوار قبله جای داده شُده است تا جهت مکه را به روشنی نشان دهد. با اینهمه، نُخستین مزگت ها (مسجدها) مهراب نداشتند، برای اینکه مزگت ها را بگونه ای ساخته بودند که نمازگزارانی که روبروی دیوار قبله میایستادند، بگونه خودکار رو در روی شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» اسلام بودند.
امروزه ترسایان (مسیحیان) هنگام نیایش توجه کمی به آن جهتی نشان میدهند که رو در رویش هَستند. برای ترسایان خُدا در همه جا وجود دارد، و آنها آزد هَستند که به هر راستایی که بخواهند نیایش کُنند. یهودیان نیز از فرمان ویژه ای برای گزینش جهت در هنگام نیایش پیروی نمیکُنند، با آنکه برخی از آنها با تکیه به جملاتی از نیایش هایِ سلیمان، هنگامیکه او نیایشگاه اورشلیم را به یهوه، خدای یهودیان ارزانی میداشت، به سوی اورشلیم نماز میگذارند.
در دین اسلام، چنین گفته میشود که راستایِ قبله دگرگون شُده است، و این دگرگونی را به قرآن بازبُرد میدهند (ارجاع میدهند). آیه هایِ قرآن نامی از آن نُخستین جایگاه نمیبرند که در آغاز نمازگزاران  به سوی آن نیایش میکردند، و قرآن هیچ نامی هم از آن جایگاه تازه نمیبرد که باید به سوی آن نیایش شود، و اشاره هم نمیکُند که در چه زمانی این دگرگونی انجام گرفت. برپایۀِ گُزارش تبری که در سال920 میلادی نگاشته شُده است، هنگامیکه پُرسمانِ (مسئلۀِ) قبله در دوران پیش از اسلام پیش آمد، محمد از پیروانش خواست تا به سوی سوریه نمازگزارند. گیبسُن، Gibson با آوردن سَند نشان میدهد که قرآن، نُخستین روایت های اسلامی و تاریخ آغاز اسلام هیچگاه نمیگویند که قبلۀِ مسلمانان به سوی اورشلیم بوده است. تا 300 سال پس از مَرگِ مُحَمّد، در نوشتارهای اسلامی هیچ یادآوری دربارۀِ اورشلیم به نام قبله مسلمانان ، نَشُده است. همۀِ گُزارش های آغاز اسلام به روشنی میگویند که مُحمد به سوی سوریه نماز میگُذاشت. اگر او به سوی اورشلیم نیایش میکرد، جای شگفت انگیز است که گُزارش های آغاز اسلام نامی از این شهر نَبُرده اند، زیرا اورشلیم یک شهر شناخته شُده و کانون مُهمی در آن دوران بود. برپایۀِ بُنمایه های (منبع های) اسلامی، مُحمد تا فوریه ،February، سال 624 جُنبش دینی/ سیاسی خودش را با وفاداری به این نُخستین قبله ادامه داد، و پس از آن راستایِ قبله را به سویِ مکه امروزین دگرگون کرد.
باستانشناسی نوین داستان دگرگون شُدن قبله را میپذیرد. مزگت هایِ (مسجدهای) کُهن و فراوانی هَستند که راستای قبله آنها در آغاز مکه نبوده است. گیبسُن، Gibson، این مَزگت های کُهن را با هوشکاری (دقت) فراوان بررسی کرده است، دربارۀِ ریزگان (جزییات) ساختمان های آنها، راستای قبله هایِ آنها داده ها (اطلاعات) و نگارک های (عکس های) هوایی و ماهواره ای فراوانی را فراهم آورده است. گیبسُن، Gibson، پژوهش خودش را با مَزگ های کُهن آغازید، با این پنداشت که آن چند مَزگَتِ انگُشت شماری که در دوران زندگی محمد ساخته شُده اند، به او کمک خواهند کرد تا نُخستین جایگاهی را که محمد به سوی آن نماز گذاشت، پیدا کُند. به هر روی، او شگفت زده شُد، هنگامیکه کشف کرد که بیش از یک سده پس از مرگ محمد، قبلۀِ بسیاری از مَزگت هایِ تازه ساخته شُده، همچنان راستایِ سوریه را نشان میداد. گیبسُن، Gibson، توانست به کمکِ جهتِ قبلۀِ این مَزگت ها، روی یک نقشه، خط هایی را بکشد و کشف کَرد که آن خط ها در کُجا به همدیگر میرسند. از راه پژوهش در تاریخ ساخته شُدن این مزگت ها، او همچنین پی بُرد که فوریه، February، سال 624 که مسلمان از آن به نام تاریخ دگرگون شُدن قبله در زمان محمد یاد میکُنند، دُرُست نیست، زیرا سندهایِ باستانشناسی به روشنی نشان میدهند که دگرگونی قبله در زمان های بسیار دیرتر انجام گرفت. سَنَدِ هرکدام از این مَزگت ها در کتاب دانشگاهی / پژوهشی گیبسُن، Gibson، به نام «گیتاشناسی قرآن، Qur'anic Geography» و وبگاه زیر در دسترس هست.





بخش دوم

در کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» گیبسُن ،Gibson، پهرستِ شُمار فراوانی از مَزگت هایِ (مسجدهای) کُهن را که او توانست پیدا کُند، هماهنگ با تاریخ ساخته شُدنشان گردآوری میکُند، و راستای قبله آنها را نشان میدهد. در برخی از نمونه ها، او نگارک هایِ (تصویرهایِ) هوایی را در دسترس میگذارد که راستای مکه و همچنین جهتِ نیسنگِ (منطقه) پترا، Petra، را نشان میدهدند، جایگاهی که او باور دارد که نُخستین شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان بوده است.
برای نمونه، در عربستان سعودی یک مَزگَتی (مسجدی) هست که به نام مَزگتِ دو قبله ای شناخته میشود. این مَزگَت یادآور جایی است که میگویند «در آنجا برای نُخستین بار به پیشنماز گفته شُد که جهتِ قبله را دگرگون کُند. پس از اینکه او جهت قبله را 180 درجه دگرگون کرد، به او فرمان داده شُد که راستای قبله را از اورشلیم به سوی مکه بچرخاند.» بدینگونه، این مَزگتِ بی همتا دارای دو مهراب است. در سال 1987 این مَزگَتِ دو قبله ای به رسایی (کاملا) بازسازی شُد، و آن مهرابی که سویِ اَپاختر (شمال) را نشان میداد، برچیده، ولی آن یکی که سوی مکه را نشان میداد، نگه داشته شُد. هنگامیکه دیوارهای این مَزگتِ کُهن را کَندند، دیدند که سنگ های زیربنایی مزگتی که پیشتر ساخته شُده بود، قبلۀِ نُخستین را به سویِ اَپاختر (شمال) نشان میداد، که هم میتواند به سوی پترا باشد و هم به سوی اورشلیم، زیرا کمابیش این دو شهر در یک راستا هَستند. گیبسُن ،Gibson، باور دارد که این داوی (ادعا) که نُخستین قبلۀِ مسلمانان به سوی اورشلیم بوده است، از اینجا سرچشمه میگیرد.
به هر روی، این تنها مَزگَت (مسجد) دو قبله ای نیست. مَزگتِ فوستا، Fusta، نیز که در سال 641 میلادی در نزدیکی قاهره ساخته شُد، دو قبله ای است. زیربنای نُخستین این مَزگت نشان میدهد که راستای قبله آن، سوی خاور را نشان میدهد که همان جهت پترا است، و چند سال پس از آن، جهت آنرا بهینه ساختند (اصلاح کردند). گیبسُن ،Gibson، در ادامۀِ پژوهش هایش بیش از یک دوجین از نُخستین مَزگت های اسلامی را نشان میدهد که قبله نُخستین آنها به سوی پترا ساخته شُده بود، و نه اورشلیم.
در بخش پایانی کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» گیبسُن 32 برگ از آنرا ویژه نمایش هَنداخی (طرحی) از تاریخ اسلام میکُند. در اینجا او مینَگیزَد (توضیح میدهد) که چگونه نُخستین قبله در هنگامۀِ شورش عبدالله بن زبیر در شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» ، از پترا به سوی مکه دگرگون شُد. او همچنین نابودی خانه کعبه و بازسازی دوبارۀِ آنرا با سند نشان میدهد. گیبسُن ،Gibson، سپس یادآوری میکُند که پس از این رویداد بود که ساختن مهراب در مزگَت ها بخشی از ساختار آنها شُد. گفته میشود که در دوران خلافت عُثمان بن عفان (644-656)، خلیفه فرمان داد تا نشانه ای را بر دیوار مَزگَت ها در مدینه برنشانند تا مسیتاران (زیارت کُنندگان) بتوانند به سادگی جهت قبله را برای انجام نیایش هایشان پیدا کُنند. گیبسُن ،Gibson، نشان میدهد که فرمان خلیفه بیانگر یک چرخش ناروامند (غیرعادی) است، زیرا تا این زمان هیچ پُرسمان (مسئله) و دُشواری وجود نداشت که دینباوران به کدام جهت نمازگزارند، زیرا ساختمانِ مزگت ها همیشه رو در روی قبله بود. اکنون، به هر روی، یک قبله نما یا نشانه ای در راستای قبله برای مَزگت های کُهن فراهم شُده بود. این دگرگونی نشان میدهد که از این زمان باید یک قبلۀِ نو برگُزیده شُده باشد.
در یک زمان کوتاه پس از این فرمان، مَزگتِ (مسجد) پیامبر در مدینه بازسازی شُد و فرماندار دستور داد که برایِ نشان دادنِ قبلۀِ تازه یک مهراب ساخته شود. سپس قبله نمای عٌثمان در درون این مهراب جای داده شُد. سرانجام، ساختن این مهراب را بدینگونه فهمیدند که جهت قبله را نشان میدهد، و از سوی مَزگت های دیگر به نام یک ویژگی تازه پذیرفته شُد. یادآوری این نهاده (موضوع) بسیار دلچسب است که ساختن مهراب در مَزگت ها دُرُست پس از این زمان آغاز شُده است که بدید گیبسُن ،Gibson، فَرنود (دلیل) آن دگرگونی قبله بوده است. گویا، از آنجا که دینباوران سرگشته شُده بودند که به کدامین سوی نمازگزارند، مَزگت های کُهن آغاز به ساختن مهراب کردند تا دینباوران به سوی جهت تازه نمازگزارند.
گیبسُن ،Gibson، به ما میگوید که زمان سرگردانی دینباوران پیرامون سال 107 پس از هجرت آغاز شُد. و در سده های پس از آن مزگَت ها جهت های گوناگونی را نشان میدادند. برای نمونه، قبلۀِ مَزگت ها (مسجدها) در کاخ های الحیر الغربی و الحیر اشرقی در نزدیکی پالمیرای ،Palmyra،  سوریه جهتی را نشان میدهند که میان پترا و مکه است.
ولی مسجدِ موشاتا،  Mushatta، که در اَردون ساخته شُده است، دُرُست پس از این رویداد هنوز رو در روی پترا است. ولی مسجد المنصور که چند سال دیرتر در سال 754میلادی ساخته شُد، به روشنی جهت مکه را نشان میدهد.
مَزگت هایی که در این دوران در اَپاختر (شمال) آفریکا و اسپانیا ساخته شُدند به رسایی (کاملا) متفاوت هَستند. شالودۀِ مزگتِ دژ ریبات، Ribat Fortress ، در سوسه، تونس که در سال 770 پس از میلاد گذاشته شُد، بجای جهت مکه و پترا،  قبله را به سوی نیمروز (جنوب) نشان میدهد. بزودی مزگتِ (مسجد) نامدار و بُزرگ کُردوبا در اندلس، اسپانیا در سال 784 میلادی در پیروی از مزگتِ سوسه در تونس، بجای پترا و مکه، سوی نیمروز (جنوب) را به نام قبله برگُزید. گیبسُن ،Gibson، این بدگمانی را دارد که فرنود (دلیل) پذیرفته نَشُدن قبله مُشترک (برای نمونه مکه) از سویِ بنی امیه که در اسپانیا فرمانروایی میکردند و بنی عباس که در عراق حکومت میکردند، دُشمنی میان آنها بوده است، و او بازهم میسُهَد (احساس میکُند) که جهت قبلۀِ آنها نمیتوانست به سوی نُخستین شهر «وَرجاوَند (مقدس)» مسلمانان باشد، زیرا سنگ سیاه (حجرالسود) دیگر آنجا نبود. چندسال دیرتر مَزگتِ بُزرگ القیران در تونس و همچنین مَزگتِ بُزرگِ سوسه در تونس بگونه ای ساخته شُدند که قبله آنها رو در روی نیمروز (جنوب) بود.
این مَزگت ها (مسجدها) در اسپانیا و اَپاختر (شمال) آفریکا برای زمان درازی گُذشتهنگاران را سرگشته کرده بود، ولی برای پی بُردن به راز آنها، گیبسُن ،Gibson، این پیشنهاد را میدهد که ما باید دریابیم که در این دوران در خاورمیانه چه پیش آمدهایی روی داده است. پس از سال 133 هجری (750 میلادی)، عباسیان که در عراق حکومت میکردند، امویان را در سوریه شکست دادند و یک کانونِ تازه برای حکومت اسلامی در شهر بغداد برپا کردند. از آنزمان به این سوی، همۀِ مزگَت های عباسی در خاورمیانه راستای قبله شان را به سوی مکه چرخاندند. در اسپانیا و اَپاختر (شمال) آفریکا، امویان به فرمانروایی شان ادامه دادند، و بدینسان در میان جهان اسلام شکاف افتاد، بگونه ایکه عباسیان در خاور، و امویان در باختر حکومت میکردند. و درهالیکه در خاور عباسیان هنوز سرگرم درگیری جنگ های داخلی و شورش های مردمی بودند، امویان در باختر درهال گُذراندن یک دوران تلایی (طلایی) بودند که گُسترش آموزش و پرورش، فرهنگ و ساختمان سازی، از ویژگی های آن بود.
به استثنایِ چند مَزگت (مسجد) که با شایمندی (احتمال) بر شالوده های مَزگت های پیشین ساخته شُده بودند، از این زمان به این سوی، قبله همۀِ مَزگت های (مسجدهای) نوی عباسیان به سوی مکه چرخید، درهالیکه امویان در باختر قبلۀِ دیگری را برگُزیدند. گیبسُن ،Gibson، بگونۀِ ماهرانه نشان میدهد که مَزگت های اَپاختر (شمال) آفریکا و اسپانیا یک قبله ای را پذیرفتند که جهت آنها همراستا (موازی) باهم و به سوی جایگاهی میان پترا و مکه کشیده میشُد.




پس از اینکه گیبسُن ،Gibson، با نشان دادن برگ هایی از سَندهای باستانشناسی به ما ثابت میکُند که نُخستین مَزگت ها رو در روی پترا ساخته میشُدند، او به بُنمایه های (منبع های) نوشتاریِ کُهن روی میآورد. او با اشاره به نُخستین بازکاوی ها (تشریح ها) از شهر مکه آغاز میکُند و نشان میدهد که شهر مکه دارای بخش بالا و بخش پایین بوده است، چیزیکه در شهر مکه امروزی ناشناخته است. او همچنین نشان میدهد که برخی از نوشتارهای آغاز اسلام اشاره به وجود دو شکاف درمیانِ تخته سنگ هایی میکُنند که محمد از میان آنها وارد شهر میشُد. او همچنین یادآوری میکُند که نُخستین نوشته ها در آغاز اسلام، از وجود دیوار شهر مکه سُخن گفته اند. گیبسُن ،Gibson، ماهرانه نشان میدهد که امروز نه رَدی از وجود دیوار در پیرامون شهر مکۀِ امروزین هست و نه نشانه ای از وجود شکاف در یک تخته سنگ در نزدیکی این شهر. ولی به واژگونۀِ شهر مکه، شهر پترا درمیانِ یک دَره تنگی ساخته شُده است؛ دیوار شهر از میان دره گذر میکُند تا از شهر در برابر تازشگران نگهداری کُند که میتوانستند از بالای دَره به پایین سرازیر شوند. شهر پترا دارای بخش بالایی و بخش پایینی است؛ و همچنین این شهر دارای دو ورودی دیگری است که ساخته شُده از دو شکاف تنگی است که میان دو کوه در نزدیکی شهر پدید آمده است. امروز، جهانگردان از میان یکی از این شکاف ها به شهر اَندر میشوند که زیک، siq، نامدارد. شکاف دیگر در پُشتِ گُذرگاهی با سُتون های فراوان است که به یک راه پُر پیچ و خمی از تَنگه های ژرف با آبراه هایی میرسد، و با شایمندی (احتمال) به چهار راه وادی، Wadi Araba، میریزند.
گیبسُن ،Gibson،  سپس ما را با یک کتاب کُهن به نام «زُمُرّود» آشنا میسازد. با آنکه نوشته های این کتاب در زمان ما در دسترس نیستند، ولی ما میتوانیم به کمک نوشتارهای سپسین و گوناگونِ فرهیخته گانی که از این کتاب نموه آوری کرده اند و یا به زیان آن دلیل آوردند، گمان ببریم که دُرونمایۀِ (محتوای) آن چه بوده است. «زُمُرّود» میداود (ادعا میکُند) که سفر شبانۀ مُحمد از شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان به اورشلیم، وَرچ (معجزه) یا چیز شگفت انگیزی نبوده است، برای اینکه این دو شهر به اندازه بَسنده (کافی) نزدیک بهم هَستند، بگونه ایکه یک آدم میتوانست در درازای یک شب به سوی یکی از آنها برود و برگردد. عالمان مسلمان وجود کتابی به نام «زُمُرّود» را به شَوَندِ (علت) چنین گفته هایی رد میکُنند. به هر روی، اگر نُخستین شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان براستی پترا ،Petra ، بوده باشد، این بازکاوی (تشریح) به رسایی (کاملا) دُرُست است. بازۀِ (فاصلۀ) میان پترا ،Petra، و اورشلیم تنها 164 کیلومتر است. با آنکه سفر بر پُشتِ یک اسب آسان نخواهد بود، با اینهمه آدم میتواند در درازای یک روز از یکی از این شهر ها به آن دیگر سفر کُند و بازگردد. اکنون، سال ها پس از آنکه عالمان مسلمان شهر پترا ،Petra، را فراموش کرده اند نوشته های «زُمُرّود» برای آنها پوچ بنَگر میاید. وانگهی، تا این زمان سفر شبانۀِ محمد به نام وَرچ (معجزه) پذیرفته شُده است.
در ادامۀِ پژوهش دربارۀِ نوشته های اسلامی، گیبسُن ،Gibson،  یادآوری میکُند که نام شهر پترا ،Petra، در هیچکدام از نُخستین نوشته های اسلامی نمایان نشُده است. با آنکه آن فَروَرَتَک هایی (طومارهایی) که باستانشناسان در سال 1993 در یکی از کلیساهای کُهن این شهر یافتند، از شهر پترا ،Petra، نگارکی (تصویری) شگفت انگیز از یک شهر سَرزنده و پُر هیاهو با یک پیرامون و زیستبوم (طبیعت) پویا در سراسر سدۀِ ششم میلادی بدست میدهد، چرا سُخنی دربارۀِ این شهر در نُخستین نوشتارهای اسلامی نیست؟ در این نوشته های کهن که در سال 1993 پیدا شُده اند، گُزارش هایی دربارۀِ مردمی است که از این نیسنگ (منطقه) گُذر کرده اند و آرتش هایی که از میان این کرانه راهپیمایی کرده اند، ولی در نوشتارهای اسلامی هیچگاه سُخنی از شهر پترا ،Petra، به میان نمیآید. و همزمان، در نوشتارهای غیراسلامی از نام شهر پترا ،Petra، یاد میشود، ولی هیچگاه سُخنی از مکه به میان نمیآید. تا سال 740 میلادی که نام مکه برای نُخستین بار در  یک یاداشتِ تاریخی به زبان لاتین و به نام « the Continuatio Byzantia Arabica» نمایان شُد، هیچ سُخنی دربارۀِ شهر مکه در هیچ نوشته ای دیده نَشُده است.
اگر شهر پترا ،Petra، تا پیش از اینکه سنگ سیاه (حجرالسود) به مکه بُرده شود، نُخستین شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان بوده باشد، آیا این پذیرفتنی نیست که نویسندگان اسلامی سپس تر با دستبُرد در نوشته های کُهن، هرجا که یادی از نام پترا شُده باشد، آنرا پاک کرده باشند؟ آیا این امکان وجود ندارد که همۀِ بازکاوی ها (تشریح ها) دربارۀِ شهر پترا را به شهر مکه در عربستان بربسته باشند، و بدینسان نام پترا را از همۀِ نوشتارهای اسلامی پاک کرده باشند؟
کتاب «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن، Qur'anic Geography»، همچنین سرچشمۀِ سنگ سیاه (حجرالسود) را ردیابی میکُند، و نشان میدهد که چنین سنگی در دوران بسیار کُهن و پیش از اسلام کانونِ مَسیتارش (زیارت) بوده است. ماکسیموس تیرا ،  Maximus of Tyre، یک فرزانۀِ (فیلسوف) یونانی از سده دوم میلادی با اشاره به دانشنامۀِ سودا، Suda Lexicon، [2] جایگاه سنگ سیاه را شهر پترا ،Petra، مینامد و نه شهر مکه.
افزون براینکه گیبسُن ،Gibson، بیش از یک دوجین از سندهایِ نوشتاری را در دسترس ما میگذارد که ثابت میکُنند شهر پترا ،Petra، نُخستین شهر «وَجاوَندِ (مقدس)» مُسلمانان بوده است، او همچنین هفده سندِ تاریخی را ارایه میکُند. این سَنَدها دربرگیرندۀِ  سنگ های بُزرگی هَستند که میدان مقدس پیرامون شهر مقدس را مرزبندی میکُنند؛ میدانی که در شهر پترا هست ولی در شهر مکه وجود ندارد. گفته میشود که از خُدای دوشرا ، Dushara ، در مکه زیارت میکردند، و این درهالی است که مَسیتگاه (زیارتگاه) دوشرا ،Dushara، تنها در شهر پترا ،Petra، بوده است. گیبسُن ،Gibson،  همچنین از بُنمایه هایی (منبع های) یاد میکُند که از بازی های بخت آزمایی (games of chance) در شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان گُزارش کرده اند، و نشان میدهد که چند دوجین از بازی های های بخت آزمایی و «تخت نرد» از دوران باستان در شهر پترا ،Petra، پیدا شُده اند.
گیبسُن ،Gibson،  در ادامه نشان میدهد که شهر پترا ،Petra، در اَپاختر (شمال) مدینه است و مکه در نیمروز (جنوب) مدینه جای دارد. او نشان میدهد که در هنگامۀِ نَبَردِ مدینه، سپاهیان قریش همیشه از سوی اَپاختر (شمال) به شهر مدینه میتاختند، و در نَبَردِ کَندَک (خندق)، شهر مدینه با کندن کَندَک (خندق) میان دو کوه در بخش اَپاختری (شمالی) شهر، از خودش پدافند کرد. همچنین، هنگامیکه سپاهیان اسلام میخواستند شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» را هدف تاخت و تاز خود کُنند، همیشه به سوی اَپاختر (شمال) راهپیمایی رزمی میکردند که در جهت شهر پترا ،Petra، بود، و نه به سوی نیمروز که جهت شهر مکه را نشان میداد .
با ردگیریِ آمد و شُد شُماری از مردم در این نیسنگ (منطقه)، نشان داده میشود که در زمان محمد تنها این شهر پترا ،Petra، است که با آنچه که آنها از سفرهایشان بازکاوی کرده اند (تشریح کرده اند) همخوانی دارد.
نُخستین بازکاوی ها (تشریح ها) ازنَبَردِ مکه سبب بسیاری از گره های پُرسش برانگیز شُده اند. سپاهیان اسلام از شهر مدینه به سوی اَپاختر (شمال) راهپیمایی رزمی میکُنند تا با آرتش های بیزانس، Byzantine، در نیمروز (جنوب) اُردون درگیر شوند. پس از تجربۀِ نُخستین شکست، مسلمانان تصمیم میگیرند که به شهر «وَرجاوَند (مقدس)» بتازند. در اینجا گُزارشگران مُسلمان از ما میخواهند که ما باور کُنیم که سپاهیان اسلام پیش از اینکه دوباره برای درگیر شُدن با آرتش های بیزانس رهسپار اَپاختر (شمال) مدینه شوند، آنها همۀِ راه های دراز و شنزار  به سوی شبهه جزیره عربستان را پُشت سر گذاشته بودند تا به شهر مکه تَک بزنند (حمله کُنند).
گیبسُن ،Gibson، مینویسد: «توجه کُنید به راه دور و درازی که سپاهیان اسلام میبایست میپیمودند. کوتاه ترین بازه (فاصله) میان مدینه و موتا، Mu’ta، (در کشور اُردون) کمابیش  900 کیلومتر است. از موتا، Mu’ta، تا مکه 1200 کیلومتر است. برای سفر از مکه به اَپاختر (شمال) عربستان باید راهی را به درازای  1000 کیلومتر پیمود. رویهم رفته برای رفتن از اُردن به سوی مکه و بازگشت به اَپاختر (شمال) عربستان باید 3100 کیلومتر  از سخترین و ناهموارترین راه های جهان را پُشت سر گذاشت: کوهایِ تنومند، بیابان های سوزان و زمین هایِ خُشک و بدون آب و سبزه.» با استفاده از نقشه، گیبسُن ،Gibson،  نشان میدهد که چنین داوی ای (ادعایی) تنها میتواند نشانۀِ ناشیگری باشد.
گیبسُن ،Gibson، سپس یک بازکاوی (تشریح) پُرسش برنگیز از شهر مکه را زیر ذره بین میگرد که او در نوشته های تبری میبابد. برپایۀِ این گُزارش آرتش اسلام از راه های پُرپیچ و خم و تنگه های ژرف، خودش را به شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» نزدیک میکُند، پیش از اینکه دیوار پدافندی مکه را هدف تَکِ (حمله) خود کُند. او سپس نگارک هایی (عکس هایی) از تنگه هایِ ژرف در نیمروز (جنوب) شهر پترا را در دسترس میگذارد و راهی را نشان میدهد که با گُزارش تبری همخوانی دارد.
همانگونه که ما بیان کردیم، کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» اشاره میکُند که به باور مسلمانان شهر باستانی مکه شهر بُزرگی بود که در کنار راه های بازرگانی و میانِ سرزمین های پادشاهی عربستان جای داشت. به هر روی، دانش گُذشتهنگاری چنین داوی ای (ادعایی) را نمیپذیرد. شاید آدم بپندارد که پادشاهی هایی همانند یمن، که در نزدیکی و در بخش نیمروزی (جنوبی) مکه امروزی بود، و آن حکومت های پادشاهی که در اَپاختر (شمال) مکه بودند، دلیلی بر وجودِ شهر مکه باشند، ولی براستی چنین نیست. در جاییکه باستانشناسان میتوانند وجود بسیاری از پادشاهی های کوچک در اَپاختر (شمال) و نیمروز (جنوب) مکه را تاریخ نگاری کُنند، ولی آنها نمیتوانند هیچ یادگار یا ردی از شهر مکه پیدا کُنند که بتواند دلیلی بر این داوی (ادعا) باشد که شهر مکه برای هزاران سال در این نیسنگ (منطقه) وجود داشته است!
گیبسُن ،Gibson، سپس این داوی ها (ادعا ها) را بررسی میکُند که افسران آرتش اسلام در عراق تصمیم گرفتند یک سفر فوری برای زیارت از شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» انجام دهند، درهالیکه سپاهیانِ آنها رهسپار شهر دیگری شُده بودند. داستان هایی که ما به آنها خو گرفته ایم این باور را در ما پدید آورده اند که این افسران، سفری به درازای بیش از 3000 کیلومتر به سوی مکه در پیش گرفته اند، بجای اینکه با پیمودن 1500 کیلومتر به سوی شهر پترا، Petra، بروند و بازگردند. از آنجا که تاریخ این سفر در دسترس هست، گیبسُن ،Gibson، نشان میدهد که هتا در دورانِ ما هم آن مردان نمیتوانستند زمان  بَسَنده (کافی) برای انجام چنین سفری به سوی مکه امروزی داشته باشند، ولی شهر پترا، Petra، در نزدیکی آنها بود، اگر آنها تنها از بیابان گُذر میکردند. او سپس چندین برگ از کتاب خودش را ویژۀِ این بازکاوی (تشریح) میکُند که چگونه چنین سفری میتوانست انجام بگیرد، و برای اینکه این سفر امکان پذیر باشد، در کُجای بیابان باید آب انبارهای کُهن جای داشته باشند.
همۀِ این نشانه ها به روشنی گواهی میدهند که شهر پترا، Petra، با شایمندی (احتمال) بیشتری جایگاه شهر «وَرجاوَندِ (مقدس) اسلام بوده است تا شهر مکه. گیبسُن ،Gibson، میداود (ادعا میکُند) که تاریخ اسلام میتوانست بیشتر قابل درک و پذیرفتنی تر شود اگر ما همۀِ نوشته های تاریخی مسلمانان تا سال 700 میلادی را بازنگری و نام پترا، Petra، را جانشین نام مکه میکردیم.

بخش سوم

پس چگونه این رویداد پیش آمد که در چنین زمان دیری پس از پیدایش اسلام، راستای قبله از شهر پترا، Petra، به شهر مکه چرخَید؟ کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،»  دلیل آنرا دومین جنگ درونشهری میان مسلمانان مینَگیزَد (توضیح میدهد): در سال683 میلادی، یا 64 سال پس از بُنیانگُزاری دین اسلام، عبدالله ابن زبیر خودش را خلیفۀِ شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» اسلام نامید. این رویداد در مخالفت با فرمانروایان اُموی در دمشق بود، که واکُنش سختی در برابر این داوی (ادعا) نشان دادند و چندین لشکر برای سرکوب شورشیان به سوی شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» اسلام فرستادند. سوریان در شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» با عبدالله ابن زبیر و هوادارانش جنگیدند تا اینکه گزارش مَرگِ خلیفه در دمشق به آنها رسید. هَموَندانِ (اعضا) خانوادۀِ اُموی که لشکرها را همراهی میکردند، تصمیم به بازگشت به سوی دمشق گرفتند. اگر ما این رویدادها و زمان پیش آمدن آنها را بکار بگیریم، اَنگاشتش (تصورش) سخت میشود که تنها 40 روز پس از مَرگ خلیفه، این لشکرها از شهر مکه در عربستان بازگشته باشند تا به دمشق برسند.
تبری به ما میگوید که عبدالله ابن زبیر نیایشگاه کعبه را ویران و آنرا با خاک یکسان کرد، و سپس او شالودۀِ آنرا از زیر خاک بیرون آورد. او سپس سنگ سیاه را در یک کلافی از نوار ابریشمی پیچید و در یک بستۀِ چوبی جای داد.
در سال 65 هجری، یک سال پس از این رویداد عبدالله ابن زبیر داوید (ادعا کرد) که او سنگ بنایِ راستین خانه کعبه را پیدا کرده است که ابراهیم پی ریزی کرده بود. گیبسُن ،Gibson، بر این باور است که داوی (ادعای) این «کشف» در شهر مکه در عربستان سعودی انجام گرفت. با شایمندی (احتمال) فراوان عبدالله ابن زبیر برای خودش یک جایگاهی را در عربستان دست و پا کرد تا از کانون قدرتِ اُمویان در دمشق دور و آسوده باشد و در آنجا یک خانۀِ کعبۀ نویی را ساخت. در این زمان، هنگامیکه چندین خلیفۀِ اموی یکی پس از دیگر مُردند، اُمویان در دمشق سرگرم درگیری های داخلی شُدند.
در سال 68 هجری چهار گروه گوناگون با پرچم های متفاوت و ویژه خودشان به زیارت میرفتند، زیرا این چهار گروه سرگرم درگیری در جنگِ درونشهری بودند. اگر براستی سنگ سیاه جابجا شُده باشد، پس این رویداد روشن میکُند که چرا همزمان مَسیتارش های (زیارت های) گوناگون در جایگاه های متفاوت انجام میگرفت. در سال 69 هجری یک شورشی در خودِ شهر دمشق رویداد، که سبب شُد توجه ها را از چرخش گام به گام و آهسته آهستۀِ قبله بیشتر به کجراه ببرد.
گیبسُن ،Gibson، نشان میدهد که تبری در این دوره سال به سال برگ هایِ پُرشماری از گُزارش های تاریخی را در دسترس ما میگذارد، ولی هنگامیکه او به سال 70 هجری میرسد، همۀِ گُزارش او به ما در این خبر چیکده میشود که عبدالله ابن زبیر شمار فراوانی اسب، شَتر و چمدان هایی را خرید؛ این گزارش سبب این گمانه زنی برای گیبسُن ،Gibson، میشود که برخی از یاران عبدالله ابن زبیر باید به مکه رفته، و اکنون در آنجا سنگ سیاه را در پَرستشگاهِ نویِ کعبه جای داده باشند.
در سال 71 هجری شورش های دیگری در بخش هایی از عربستان پدید آمدند. شهر کوفه شورش کرد و در پُشتیبانی از قبلۀِ نو به عبدالله ابن زبیر پیوست. مردم کوفه به عبدالله ابن زبیر گفتند که آنها میخواهند با پیروی از او به سوی قبلۀِ نو بچرخند.
درسال های 74-73 لشکرهایِ سوریه شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» پترا را پَروَستیدند (محاصره کردند) و با بکارگیری مَنجَنیک (منجنیق) بخش اندرونی شهر را ویران کردند. در شهر مکه در عربستان هیچ نشانه ای در دست نیست که هرگز سنگِ مَنجَنیک برای آسیب زدن به این شهر بکارگرفته شُده باشد، یا هتا ردی از وجود دیوار شهر نیست که به سوی آن سنگ مَنجَنیک پرتاب شُده باشد. به هر روی، در شهر پترا، Petra، باستانشناسان سَدها سنگ مَنجَنیک پیدا کرده اند که به سوی مرکز شهر و پرستشگاهِ دوشارا، Dushara، پرتاب شُده اند. گیبسُن ،Gibson، میداود (ادعا میکُند) که با بهره گیری از کاشی بام های فروریخته شُده در نزدیکی «پرستشگاهِ بُزرگ»، میشود تاریخ بخش های سنگربندی شُده و سنگ ها را به دوره پس از زمین لرزۀِ سال 551 میلادی نسبت داد. این ناحیه سپس تر با خُرده سنگ هایی پوشیده شُد که زمین لرزۀ سال 713 میلادی پدید آورد. گیبسُن ،Gibson، ماهرانه از ما میپُرسد «آیا این یک پدیدۀِ شگفت انگیزی نیست که مَنجَنیک موشکافانه در همان زمان برای آسیب زدن به شهر پترا بکار گرفته میشود که عالمان مسلمان میخواهند گُزارش تبری دربارۀِ این رویداد را به شهر مکه نسبت بدهند؟»
در یک زمانی پیرامون سال 82 هجری دربار اُموی و ساختمان مسجدها در عمان به گونه ای ساخته میشُدند که رو در روی مکه باشند. این نُخستین گُزارش دربارۀِ قبلۀِ نو است که در هُنر ساختمانسازی به آن توجه شُده است. و شگفت انگیز اینکه هیچ گُزارشی دربارۀِ سفر های زیارتی در میان سال های 83 و 87 هجری نیست. بنَگر میآید که در این زمان، در پیوند با گُزینش راستایِ قبله هنوز اختلاف وجود داشته است، بگونه ایکه هیچکس نمیتوانست خُرسندی (رضایت) خودش را از انجام سفرهای زیارتی به سویِ یک پرستشگاهِ ویژه بیان کُند. پُرسش این بود: آیا زیارت کُنندگان بایستی به سوی ویرانه های پترا میرفتند و یا به سوی کعبۀِ نو که سنگ سیاه (حجرالسود) را در خود جای داده بود؟
پیرامونِ این دوره بود که مسجدها آغاز به برگُماشتنِ (نصب) یک نشانه ای بر دیوارهای خود کردند تا راستای قبلۀِ نو را نشان دهند. گیبسُن ،Gibson، یادآوری میکُند که در این سال به دستور فرماندار شهر مدینه دیوار قبلۀِ مسجدهایِ مدینه دگرگون شُد، که میگفت جهتِ قبله باید دگرگون شود هتا اگر مردم مخالف باشند. سپس در سال 89 هجری مهراب در مسجدهایِ نو ساخته شُد تا قبلۀِ نو را به نمازگزاران نشان دهد.
گیبسُن ،Gibson، ما را با گُزارشی دربارۀِ زمین لرزه ای آشنا میکُند که در این دوره در خاورمیانه روی میدهد و یادآوری میکُند که در سال 94 هجری یک زمین لرزه ای بخش بُزرگی از شهر پترا را ویران کرد و شهر از مردم تُهی شُد. او باور دارد که پس از این رویداد، شهر مکه در عربستان کانون مَسیتارش (زیارت) شُد، زیرا زیارت کُنندگان زمین لرزۀِ پترا را به نام یک نشانۀِ آسمانی پذیرفتند که الله قبلۀِ نو را پذیرفته است. او یادآوری میکُند که قبلۀِ مسجدهای تازه در اسپانیا که زیر فرمان امویان بودند، همراستا با خطی بود که جایگاهی میان پترا و مکه را نشان میداد. چند سال پس از این، در سال 122 هجری دانشنامۀِ عربی ، َArabia Continuatio Byzantia، برای نُخستین بار از شهر مکه یاد کرد. سپس در سال 128 هجری یک زمین لرزۀِ دیگر ساختمان ها را در سوریه و اُردون ویران کرد، و گیبسُن ،Gibson، میداود (ادعا میکُند) که با این زمین لرزه همۀِ اُمیدها به بازگرداندنِ سنگ سیاه به شهر «وَرجاوَند (مقدس)»  پترا برای همیشه از میان رفت.
چند سال دیرتر، در سال 132 هجری عباسیان فرمانروایی شان را از عراق آغاز کردند. از آنجا که شهر کوفه در عراق بسیار زود شهر مکه را در جایگاه قبلۀِ پذیرفته بود، همۀِ مسجدها پس از این دوره رو در روی مکه در عربستان سعودی ساخته شُدند و همۀِ قرآن هایی که در کوفه نوشته میشُدند در سوره دوم قرآن دارای آیه هایی شُدند که اشاره به دگرگون شُدنِ راستایِ قبله میکردند. گیبسُن ،Gibson، در پایان کتابش به پُرسمان (مسئلۀِ) دگرگون شُدن قبله بازمیگردد که در سوره دوم قرآن به آن اشاره شُده است؛ و او پهرستی از نُخستین قرآن ها با دُرونمایه های (محتوای) آنها را در دسترس میگذارد. او نشان میدهد که جهت قبله تا 70 سال پس از هجرت دگرگون نَشُده بود، و جای شگفتی نیست که قرآن های نُخستین چنین آیه هایی را دربر نداشتند.

بخش چهارم

کتاب «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن، Qur'anic Geography»،  یک فَرگَردِ (فصل) جالبی دربارۀِ جهت یابی مسلمانان دارد، که نشان میدهد در دوران پیش از اسلام چگونه مسافت ها و بازه ها (فاصله ها) اندازه گیری میشُدند. و چگونه برای دُرُست پیدا کردن مکان ها و جهت ها، از ستارگان کُمک میگرفتند. بدینسان، این آگاهی ها این امکان را به هَندازگران (مهندسان) مسلمان میداند که راستای قبله را به دُرُستی پیدا کُنند.
این داده ها (اطلاعات) به دُنبال یک پژوهشی میآیند که نشان میدهد چگونه خلیفه های عباسی این امکان را داشتند که تاریخ اسلام را از نو بنویسند. این فرمانروایان پژوهشگران اسلامی را می ایزانیدند (تشویق میکردند) تا داستان هایی را دربارۀِ رویدادهایِ آغاز اسلام گردآوری کُنند که 200 سال از زمان آنها گذشته بود. گیبسُن ،Gibson، نشان میدهد که عباسیان توانستند با این داستان هایِ ساختگی و نوسازی شُده یک تُهیگی (خلائی) از گُزارش ها، نوشته های ادبی و سندهای تاریخی را پُر کُنند.
برای نمونه، او گُزارشی را میآورد دربارۀِ یک نامه از سوی عمر خلیفه مسلمانان به عمرو، رهبر لشکرهای اسلام، که شهر اسکندریه را فروگرفته بود. عمرو از خلیفه پُرسید با هزاران نوشته ای که او در کتابخانه های مصر پیداکرده است، چکار کُند؟ خلیفه پاسخ میدهد: «در پیوند با سرنوشتِ کتاب هایی که دربارۀِ آنها از من پُرسیدید، این پاسخ من است. اگر دُرونمایۀِ (محتوی) این کتاب ها هماهنگ با کتاب الله است، کتاب الله برای ما بَسنده است (کافی است). ولی از سوی دیگر، اگر دُرونمایۀِ آنها هماهنگ با کتاب الله نیست، نیازی به نگهداری از آنها نیست. همه را نابود کُنید.»
گیبسُن ،Gibson، میگوید که کتاب های کتابخانۀِ بُزرگ اسکندریه سپس آتش زده شُد. او یادآوری میکُند که یک نویسندۀِ دیگر مسلمان به نام  القاضی الاکرم، میگوید که «این کتاب ها در گرمابه های همگانی اسکندریه پخش شُدند، و کوره ها و بخاری های آنها را به آسانی و برای زمان درازی گرم نگه داشتند.» القاضی مینویسد که «شمار گرمابه خانه ها به خوبی روشن بود، ولی او شمار آنها را فراموش کرده است، ولی برای سوزاندن همۀِ این کتاب های شش ماه نیاز بود.» اوتیکنیوس، Eutychius به ما میگوید که چهار هزار گرمابه خانه از کتابخانۀِ اسکندریه کتاب دریافت کردند.
گُزارش دیگر دربارۀِ گفتگو میان فرماندۀِ مسلمان، عمرو، و رهبر دینی ترسایان (مسیحیان) مصر را میتوان در دانشنامۀِ کلیسای خاور، Patrologia Orientalis، یافت. یک نوشتۀِ دیگر سوری هم این رویداد را گواهی میکُند، که در سال 1915 با تفسیر در روزنانۀِ، Journal Asiatique ، انتشار یافت.
به هر روی، آیین کتاب سوزی را مسلمانان در مصر آغاز نکردند، وآنکه ایران آغاز اینکار آنها بود. هنگامیکه لشکرهای عُمر در سال 637 میلادی به سوی تیسپون، پایتختِ شاهنشاهی ساسانی گُسیل شُدند و تیسپون را فروگرفتند، کاخ های این شهر و کتابخانه های بُزرگِ آن در آتش سُوختند.
از دیگر نمونه هایِ کتاب سوزی هنگامی پیش آمد که تازیان مُسلمان چند سال پس از آن به هندوستان رسیدند. در این زمان کتابخانۀِ نالاندا، Nalanda، که پُرآوازه ترین گنجینۀِ دانستنی های دین بودا در جهان بود، در آنزمان با شُماری از سدها هزار کتاب در آتش سوخت.
هتا به کلیساهای ترسایان (مسیحیان) نیز آسیب زده شُد. فرمانِ یزید که از سوی خلیفه اموی یزید دوم در سال 723-722 پخش شُد، دستور به نابودی همۀِ تَندیس ها و نگارک های (عکس های) مسیح در چهارچوب سرزمین های خلافتِ اسلامی داد. امروز در کشور اُردون، نشانه های باستانشناسی فراوانی وجود دارند که گواهی میدهند که در این دوره، کاشی هایِ مینیاتوری شُدۀِ دیوارهای کلیساها یا کنده شُدند و یا آنها را پوشاندند. آدم میتواند باَنگارد (تصور بکُند) که به دلیل رفتار بُنیاگرایانۀِ مسلمانان در دورانِ فرمانروایی یزید، امروز شهر پترا بی بهره از سنگنبشته ها و نوشته هایِ  کَند و کاری شُده روی دیوارهاست.
در پایان، تنها کتابی که توانست در عربستان جان بدَربَرَد، قرآن بود. به هر روی، در اینجا نیز گُذشتهنگاران شک دارند. بنَگر میآید که در آغاز بخش بُزرگی از قرآن در یادۀِ (حافظۀِ) مسلمانان نگهداری میشُد و آیه های قرآن دهان به دهان از نسلی به نسل دیگر میرسید، تا بگونۀِ نوشتاری. باآنکه عرب ها از یاده های (حافظه های) خوبی برخوردار بودند و میتوانستند همگی قرآن را ازبَر کُنند، بازهم شیوه نگهداری از یک کتاب به روش رساندن آن از راه دهان به دهان به نسل دیگر، با دو دُشواری همراست. نُخست، یادۀِ (حافظۀِ) آنکسی که کتاب را ازبر کرده است، باید بدون کم و کاست باشد. در پیوند با قرآن، اختلاف و دو سُخنی دربارۀِ آیه های گوناگون پدید آمدند، که آنها چگونه باید ترجمه شوند، و آیا این آیه ها را باید و یا نباید به نام بخشی از همۀِ قرآن پذیرفت.
دوم، پُرسمان (مسئلۀِ) رساندن یک دانستنی از یک آدم فرهیخته و با تجربه به یک دانش آموز تازهکار و ناآزموده پیوسته یک گام دُشواری است. در پیوند با قرآن، بیشتر مردانی که سُخنان مُحمد را در یاده (حافظه) خودشان ازبَر کرده بودند، همزمان جنگاور نیز بودند. همانگونه که پیوسته پیش میآمد، مردانِ جنگی در نَبَرد کُشته میشُدند، و دانستنی های آنها دربارۀِ قرآن نیز همراه آنها نابود میشُد. این مورد به خوبی در نَبَردِ یمامه نشان داده شُد، هنگامیکه کمابیش 450 تن از مردانی که قرآن را ازبَر کرده بودند، کُشته شُدند.
خلیفه عثمان در دوران خلافتش یک نُسخۀِ نوشتاری از قرآن را گردآوری کرد و رونوشت هایِ آنرا به اُستان هایِ زیر فرمانش فرستاد. سپس او فرمان داد که دیگر نُسخه های قرآن را آتش بزنند، چه آنها که بخش هایی از قرآن را دربر داشتند و چه آنها که نسخۀِ رسایی (کاملی) از قرآن بودند. این گُزارش به این مانی (معنی) است که در دوران خلافت عُمر، در سراسر عربستان تنها پنج یا شش رونوشت از همۀِ قرآن وجود داشته است.
بدینسان نویسندگان در دورانِ عباسیان سَندهای بسیار کمی در دسترس داشتند،-- و شاید هم سندی در دسترس نبوده است-- تا در برابر ترفند عباسیان در بافتن یک تاریخ ساختگی و تازه دربارۀِ آغاز اسلام ایستادگی کُنند. بیشتر هَموَندان و بستگانِ قبیلۀِ قریش که از رویدادهای آغاز اسلام آگاه بودند، یا مُدت ها پیش مُرده بودند و یا به گوشه ای از سرزمین های اسلامی رانده شُده بودند. هر نُسخه از قرآن های نُخستین هم اگر وجود میداشت، میتوانست پذیرفته شود، ولی دارندگانِ این قرآن ها بیگمان بودند (یقین داشتند) که این قرآن ها رسا (کامل) نیستند و آنها تنها بخشی از نُسخه قرآن را در دسترس دارند. در این نَهش (وضع) بود که عباسیان توانستند یک نُسخه «رسا (کامل)» از قرآن را فراهم بیاورند و در دسترس همگانی بگذارند. این قرآن ها افزون بر آیه های پیشین، همچنین دارای آیه های نو و ساختگی دربارۀِ دگرگون شُدنِ قبله بودند. با این روش، نُسخه های دیرینۀِ (قدیمی) قرآن هنوز ارج گذاشته میشُدند، ولی نُسخه های تازۀِ قرآن دارای آیه های تازه بودند که به سوره های قرآن افزوده شُده بودند، همانند سوره دوم با آیه های 145-143 که به ما میگوید: « قبله در زمانی که محمد میزیست، دگرگون شُد.»
گیبسُن ،Gibson، سپس اشاره به چهار نویسنده در دوران عباسیان میکُند و نشان میدهد که در این دوره چه رویدادهایی پیش آمده است. نُخستین نویسنده ابن هشمام است، که با ویرایش نوشته های گذشته آغاز کرد. او یکی از کتاب های آغاز اسلام به نام سیره رسول الله را ویرایش داد و ماندَک های (خطاهای) آنرا بهینه ساخت (اصلاح کرد)، کاری که بیشتر به سودِ وضعیت سیاسی دوران او بود.
به دُنبال ابن هشام، بخارایی کار گردآوری بازگفت ها (روایت ها)، و آن بخش از سُخنان محمد را آغاز کرد که به دید او باور پذیر بودند. رویهم رفته بخارایی 300000 گُزارش گردآوری کرد، ولی او تنها 2602 تا از آنها را در کتاب خودش جای داد، و گزارش های بازمانده را با این گمانه زنی که نادُرُست هستند، به دور انداخت. پیرامون همین دوران، دیگر پژوهشگرانِ مسلمان نیز به کمبودِ گُزارش هایِ باورپذیر در دوران آغاز اسلام پی بُردند، و آنچه را که مردم دربارۀِ محمد میگفتند، گردآوری و با هوشکاری (دقت) زیر ذره بین گرفتند. بدینسان، بیشتر گُزارش های ما از آغاز اسلام بدست نویسندگان مسلمانی ویرایش داده شُده اند که چند سده دیرتر پدیدار گشتند؛ آن گفته ها و داستان هایی (حدیث هایی) که ما از آغاز اسلام میدانیم،  بدست آنها گردآوری شُدند.
پس از بخارایی، تبری که از سال 839 تا سال 923 میلادی میزیست، کار گُزارش و تاریخ نویسی او را دُنبال کرد. سال ها پس از تبری، پژوهشگری به نام یاقوت نگارش گیتاشناسی (جغرافیای) اسلامی را آغاز کرد، زیرا شناسایی بسیاری از مکان هایِ گوناگون که روایت ها و داستان های آغاز اسلام به آنها اشاره کرده بودند، ساده نبود. از آنجا که او چند سده پس از بُنیانگزاری اسلام، پژوهش هایش را آغاز کرده بود، کوشش میکرد که نام مکان های کُهن را هماهنگ با داستان ها و گفته های مردمان دوران خودش تفسیر کُند.
با توجه به این چهار نویسنده که ما برای نمونه برگُزیدیم (و نویسندگان فراوانی که نام آنها در بخش پایانی کتاب «گیتاشناسی قرآن» آمده است)، ما میتوانیم ببینیم که این گذشتهنگاران مسلمان دربارۀِ رویدادهایی گُزارش کرده اند که سال های فراوان از زمان آنها گذشته بود؛ و آنها این رویدادها را هماهنگ با آن برداشت سیاسی که از دوران خودشان داشتند، تفسیر میکردند.
ولی، شاید شما بپُرسید که آیا کسی نبود که واخواهی کُند (اعتراض کُند)؟ با آنکه پرخاش هایی بود، ولی آدم باید به یاد بیاورد که عباسیان سزاواری خود برای خلافت را از وابستگی خویشاوندی با خانوادۀِ محمد وام گرفته بودند. دوم اینکه، قبیلۀِ قریش را برای زندگی اجباری به گوشه ای از دوردست ترین سرزمین های اسلامی رانده بودند. بسیاری از آنها در شورش های پدید آمده در عربستان کُشته شُده بودند. افزون برآن، در بغداد فرهیختگان فراوانی بودند که از قرآن «تازه» پُشتیبانی میکردند و مکه را در جایگاه قبله تازه مسلمانان پذیرفته بودند. بنگر میآید که عباسیان نه تنها از پژوهش های دینی، وآنکه از همۀِ دانش های تجربی نیز پُشتیبانی میکردند. در سال هایی که به دُنبال آمدند، شُمار فراوانی از فرهیختگان پدیدار گشتند و بغداد یک کانونِ پُرآوازۀِ جهانی برای آموزش و پروَرش شُد.
به هر روی، یک گروهی به نام قرمطیان که نزدیک تر به مکه در عربستان بود، و سفرهای زیارتی به مکه را نادُرُست میدانست، به گونه آشکار دست به واخواهی زد (اعتراض زد). هواداران این گروه پس از شورش، پایتختِ بحرین شهر «هجر» را زیر کنترل خود در آوردند، و همچنین شهر الحسا را گرفتند که پایتختِ حکومتِ تازه قرمطیان شُد. قرمطیان کوشش میکردند مُسلمانان را از انجام سفرهای زیارتی به مکه بازدارند. آنها با چنان خشم و شدتی مخالف سفرهای زیارتی به مکه بودند که در کمین کاروان های زیارتی به سوی مکه مینشستند و زیارت کُنندگان را کُشتار میکردند. سپس در سال 929 میلادی، قرمطیان شهر مکه را فروگرفتند، چاه زمزم را با پیکر مُردۀِ زیارت کُنندگان پُرکردند، و سنگ سیاه را با خود بُردند. به دلیل از دست رفتن سنگ سیاه، سفرهای زیارتی به مکه باز ایستادند، و جهان اسلام گرفتار تنگنا و آشفتگی شُد. به هر روی، در سال 952 میلادی عباسیان پذیرفتند که بهای زیادی برای بازگرداندنِ سنگ سیاه به قرمطیان پرداخت کُنند. هنگامیکه آنها سنگ سیاه را پس گرفتند، این سنگ شکسته و تکه تکه شُده بود. پس از شکست از دست عباسیان در سال 976، قرمطیان به گرفتاری های داخلی خودشان روی آوردند و آرام آرام حکومت آنها به یک قدرت بومی و محلی مرزین شُد (محدود شُد).
گیبسُن ،Gibson، خَستو میشود (اعتراف میکُند) که که پژوهش او دارای مُشکلاتی هَستند. از آنجا که بسیاری از گُزارش هایی که در دسترس هَستند، بگونه ای فراهم آمده اند که هماهنگ با بینش پذیرفته شُده و «دُرُست سیاسی» زمانشان باشند، گرفتاری او در اینجاست که باید کوشش کُند که آن نُخستین نوشته های بُنیادی (اصلی) را پیدا کُند که هنوز در آنها دست بُرده نَشُده است. راستی این است که او ناگُزیر است نوشته های نُخستین را در ذهن خودش باَنگارد (تصور کُند)، تا بتواند جایگاه هایی را پیدا کُند که ویرایشگران در هنگام دستکاری و دگرگون کردن نوشته ها از یادآوری به آنها کوتاهی کردند. برای نمونه، اگر نُخستین راستا برای نمازگزاران به سوی شهر پترا بوده است، ولی سپس جهت قبله به سوی شهر مکه در نیمروز (جنوب) عربستان دگرگون شُده است، نویسندگان و ویرایشگرانی که سپس تر آمدند، ناگُزیربودند راه هایی را برای ویرایش و دستکاری در نُخستین نوشته ها پیدا کُنند تا بتوانند همۀِ اشاره هایی را که به شهر پترا شُده است پاک کُنند، و بجای آن در همۀِ آن نوشته ها تنها از شهر مکه یاد شود. یک نمونه از این دستبُرد در گزارش های نُخستین، یادکردن از اورشلیم به نام جهت نُخستین قبله است؛ این دستبُرد در نوشته ها را بیشتر میتوان در نوشته های تازه تر یافت، پس از آنکه نویسندگانِ دربار عباسی کار دوباره نویسی تاریخ اسلام را آغاز کردند، و نه در گُزارش ها و نوشته های دیرینه تر (قدیمی تر). هتا نام «الاقصی» که مسلمانان به مسجدی در اورشلیم نسبت میدهند، در نوشته های تازه تر بجای اورشلیم بکار گرفته شُده است تا این داستان و نام این شهر را در جایگاه نُخستین قبله باورپذیرتر کُنند. بدینسان پژوهشگران امروز کار سختی درپیش دارند، زیرا باید کوشش کُنند نوشته های اسلامی را بگونه ای بخوانند که بتوانند نوشته بُنیادی (اصلی) و نُخستین را در میان گزارش های نادُرُست پیدا کُنند یا در ذهنشان آنرا باَنگارند (تصور کُنند)، پیش از اینکه ویرایشگران مسلمان بخواستند با هدفِ هماهنگ سازیِ این گُزارش ها با اندیشۀِ سیاسی و دینی چیره در زمان زندگی شان، آنها را «بهینه (اصلاح)» سازند.
برای نمونه گیبسُن ،Gibson، اشاره به یک مشکل در نوشته های بخارایی میکُند؛ در آنجا که او میگویید نُخستین قبله به سوی «شام» بود که یک نام عربی برای دمشق است، و مانی (معنی) آن اَپاختر (شمال) است، ولی بخارایی پس از گذر از چند خط میگوید قبله به سوی اورشلیم بود. و چند برگ پس از آن، بخارایی به روشنی دمشق را همان «شام» مینامد.
گیبسُن ،Gibson، بر این باور است که نُخستین قبله به سوی پترا بوده است، و اینکه بسیاری از عرب ها از آن به نام «سوریه» نام میبُردند، از اینروست که شهر پترا در سوریه جای داشت و سوریه یک اُستان در سرزمین روم باستان بود. در این نمونه، بخارایی و شاید نویسندگان گُمنامی که سپس تر آمدند، نام اورشلیم را وارد نوشتار های اسلامی کردند، ولی آنها فراموش کردند که نام «شام (دمشق)» را هم دگرگون کُنند، که اشاره به نُخستین قبله میکرد که شهر پترا در سوریه است.
گیبسُن ،Gibson، کتابش را بدینسان به پایان میبرد: یکی از دلیل های بُنیادین در برابر این داوی (ادعا) که شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» اسلام در آغاز شهر پترا در اَپاختر (شمال) عربستان بوده و در دوران خاندان اموی جهت قبله به سوی نیمروز (جنوب) عربستان دگرگون شُده است، این است که قرآن میگوید که این دگرگونی در زمان زندگی محمد انجام گرفته است. این آیه ها در سوره دوم، آیه های 147-142 هَستند. توجه کُنید که قرآن نمیگوید که قبلۀِ پیشین به کدام سوی بوده است، این کتاب تنها به ما میگوید که قبله به سوی مسجد مقدس دگرگون شُد. قرآن همچنین میگوید که دگرگون شُدن قبله برای همه کسانیکه از سوی الله راهنمایی میشوند مهم بوده است.
اگر قرآن سُخن الله است و یک رونوشت از آن در آسمان است، پس دستورهای آن نباید دگرگون یا بهینه (اصلاح) شوند. همۀِ مسلمانان در هرجایی که هَستند، از روی این آیه ها میفهمند که قبله در دوران زندگی محمد دگرگون شُده است. عالمان مسلمان چند سده پس از مرگ محمد به ما میگویند که راستایِ نُخستین قبله به سوی اورشلیم بوده است. آنها بر این داستان پافشاری میکُنند که هنگامیکه این آیه های سوره دوم قرآن به محمد وحی شُدند، او در مسجد مدینه درهال انجام نماز بود. و محمد پس از دریافت این آیه ها روی خودش را از شمال (که جهت سوریه است) به سوی نیمروز (جنوب) چرخاند. به هر روی، قرآن در پیوند با جهتِ قبلۀِ پیشین هیچ سرنخی بدست ما نمیدهد، و یا هتا هیچ راهنمایی دربارۀِ جهت قبلۀِ تازه نمیکُند، بجز اینکه قبله تازه به سوی مسجد مقدس است....
الموطا کتاب مذهبی کیش مالکی در بخش 14:7 میگوید: «یحیا به نقل از مالک به من گزارش کرد که ...محمد رسول الله شانزده ماه در مدینه بود. و سپس جهت قبله دگرگون شُد و این رویداد دوماه پیش از جنگ بدر بود.»
همۀِ این داستان ها در پارادُخش (تناقض) با یافته های باستانشناسی و گذشتهنگاران و سندهای نوشتاری هَستند که نشان میدهند دگرگون شُدن قبله 70 سال پس از هجرت انجام گرفت و این دگرگونی آهسته آهسته و پس از گذشت سد سال پذیرفته شُد. نشانه های اُستواری در دست است است که نویسندگان مسلمان که سپس تر آمدند، کوشش کردند تا با دستبُرد در نوشته های «وَرجاوَند (مقدس)»، و سرهم کردن داستان تازه ای از تاریخ اسلام، از تئوری خودشان پُشتیبانی کُنند. اکنون این پُرسش پیش میآید که براستی 12 سده پیش در عربستان چه چیزی رویداد؟ هنگامیکه ما آن جغرافیایی را که نویسندگانِ مسلمانِ دربار عباسیان به ما ارایه داده اند، با سَندهای باستانشناسی، گُزارش های تاریخی و نوشتاری میسنجیم، پی میبریم که میان آنها هماهنگی وجود ندارد.
تنها نتیجه گیری که من میتوانم بکنم، این است که دین اسلام در آغاز، در اَپاختر (شمال) عربستان در شهر پترا بُنیانگزاری شُد؛ در آنجا بود که بخش نُخستِ  قرآن برای مردم آشکار شُد، پیش از اینکه نُخستین پیروان دین اسلام به مدینه بگُریزند. بدینسان، محمد رسول الله هیچگاه از شهر مکه دیدن نکرد، و نه هتا آن چهار خلیفه ای که از آنها به نام  خلافای راشدین نام میبرند. مکه هیچگاه کانون زیارت در دوران باستان نبود، همچنین این شهر بخشی از راه بازرگانی عربستان در دوران باستان هم نبود. در همۀِ درازای تاریخ، عرب ها برای انجام سفرهای زیارتی به یک جایگاهِ وَرجاوَندی (مقدسی) در شهر پترا میرفتند که دارای پرستشگاه ها و کلیساهای باستانی فراوانی بود. این شهر پترا بود که در آنجا پس از زمین لرزه، 350 بت را از سنگ های برجای مانده ساختند و در تالار پرستشگاه آن شهر جای دادند. . این شهر پترا بود که در آنجا محمد دستور به نابودی همۀِ خدایان را داد، بجز سنگ سیاه. این سنگ در کعبۀِ پترا ماند، تا اینکه پیروان عبدالله ابن زبیر سنگ سیاه را  به درون عربستان به شهر مکه بُردند؛ و هدف آنها این بود که سنگ سیاه را به دور از آرتش امویان نگهدارند. اکنون مسلمانان هنگام نماز رویشان را به سوی این سنگ میکُنند، بجای اینکه رویشان را به سوی آن شهر «وَرجاوَندی (مقدسی)» و قبله ای بچرخانند که محمد برای نُخستین بار به آنها نشان داد.
من تفسیر دیگری از این فرهودی (حقیقتی) که کشف کرده ام نمی شناسم، بجز از اینکه این فرهود (حقیقت)، یک کشف باستانشناسی و تاریخشناسی است. این نتیجه گیری شخصی من است. من آماده ام که بیشتر یاد بگیرم، و کشف کنم که براستی 1400 پیش در عربستان چه چیزی روی داد.
اگر شما دوست دارید که دربارۀِ این نهاده (موضوع) بیشتر پژوهش کنید، مهرورزانه یک نسخه از کتاب «گیتاشناسی قرآن، Quranic geography» را فراهم آورید [4]. این کتاب در برگیرندۀِ شمار فراوانی از گُزارش های تاریخ، بُنمایه ها (منبع ها)، نگارک های هوایی، ماهواره ای از جغرافیای عربستان و بسیاری چیزهای آموختنی دیگر است. پاسخ عالمان مسلمان و پژوهشگران باختر به سندهایی که این کتاب به خوانندگانش ارایه داده است، جالب خواهد بود.

یاداشت ها


[1]
»Meccan Trade and the Rise of Islam«
[2]